از دنیای شخصی ام

۰۵ارديبهشت

 

نوشته است : 

"همه ما در روابطمان به دنبال تجربه صمیمیت، عشق واقعى و امنیت هستیم، اما با این حال چرا گاهی افراد مناسب را پس می‌زنیم؟

گاهی ما آنها را نه به دلیل مناسب نبودن، بلکه به دلیل شبیه نبودن به آن عشقی که در کودکی تجربه کردیم پس می‌زنیم.
عشقی که در آن محرومیت، ترس، خشم، دوری و عدم امنیت بوده است.
اکنون که در شرایطی متفاوت و ناآشنا قرار گرفته‌ایم، ناخودآگاه آن را پس می‌زنیم و به دنبال آن شرایط ناکام‌کننده‌ای می‌رویم که برایمان آشناست."

 

بدبخت نیست این آدمی زاد؟؟

 

۲۵فروردين

عزاداری حسرت

سقط تجربه

 بدرقه فانتزی

۱۹فروردين

طرف ۱۹ هزار میلیارد تومان فقط تو بورس سرمایه گذاری کرده!!!

اللهم الرزقنا...‌

۱۷فروردين

وقتایی که  به مهاجرت فکر می کنم؛ نه برای آینده بچه هامه؛ نه برای تحصیل و شغل یا حتی زندگی بهتر!

تنها مواقعی که به مهاجرت فکر می کنم برای فراره... فرار از دیدن و شنیدن مشکلات عزیزام..مشکلاتی که انگار تمومی ندارن.... فرار به امید بی خبری...

۱۰فروردين

۱‌‌.حدودا یه سال پیش

مامان این چیه خریدی؟ نوار بهداشتی

نواربهداشتی چیه؟ پوشک خانوما

می ره دنبال بازیش.‌‌‌...

۲. سه چهار ماه پیش:

مامان یه دونه ازینارو باز کنم ببینم چه شکلیه؟ باز کن

(با خنده ) عه! خانوما مگه بچه ان که ازینا استفاده می کنن؟

بعضی وقتا لازم میشه.

مثلا وقتی میرن بیرون؟

اره اون موقع هام ممکنه لازم بشه‌

پوشک رو خوب نگاه می کنه و همونجا رها می کنه و میره اتاق خودش.

۳.

امروز

با خنده بلند میگه: مامان انگار پی پی کردی تو شلوارت...

من: نواربهداشتیه.

مگه خانوما تو خونه ام پوشک میذارن؟ (فکر می کرده خانوما بیرون که میرن  واسه جیش پوشک میزارن از ترس اینکه دستشویی پیدا نشه :))) )

من : آره

ف : واسه چی؟

یه کمی اضطراب میگیرم اما با خودم میگم بهترین وقته واسه توضیح پریود: 

یادته داداشت توی یه کیسه تو شکم من بود؛ رَحِم؟ ازونجا موادغذایی رو از خون من می گرفت و رشد می کرد؟ ( انیمیشنش رو تو اینترنت دیده بودیم تو حاملگی)

با سر تایید می کنه.  ادامه میدم خانوما از یه سنی به بعد تو رَحِمشون ازون خونا میاد تا اگه بچه ایی بود رشد کنه.

ف: یعنی از چه سنی؟

من: واسه من از ۱۴ سالگی بود. ممکنه زودتر یا دیرتر بشه.

ف: تا کی ادامه پیدا می کنه؟ تا آخر عمر؟

من: نه تا حدودای پنجاه سالگی..‌

ف: قطره قطره میاد یا یهویی؟

من: قطره قطره...

ف: واااای یعنی به خاطر یکی دو تا بچه ؛ همه ش باید خون بیاد؟

من: نه! فقط یه هفته درماه!

ف: واای خدا رو شکر!  ولی چه قدر زن بودن سخته ! نمی شد مردا بچه دار بشن؟ همه کارای سخت واسه ماست ؛  ما موقع نماز باید چادر سر کنیم ؛ ما باید بیرون میریم مانتو بپوشیم؛ ما باید حامله بشیم!!

میخندم.

ف:اگه بریزه بیرون کثیف شه چی؟

یه شورتای مخصوصی هست که بهش میگن شورتکس. اگه اونا رو بپوشی دیگه نه شلوارت کثیف میشه نه تختت.

یه نصف عمیق می کشه که یعنی خیالش راحت شده.

 

هضمش برام سخته حرفایی از دهان این بچه که هنوز ۸ سالشم‌نشده بیرون میاد که خودم تازه تو دبیرستان بهش فکر می کردم...

 

غول مرحله آخر توضیح رابطه جنسی ه که اصلا دوس ندارم حالا حالا ها بهش برسیم....

۰۷فروردين

با تن ِ من، دیوانگی کن...

۰۲فروردين

وی دلی کوچک و بلاهت هایی بزرگ داشت....

۲۸اسفند

در حالی که چشماش برق می زنه و داره می خنده با اشتیاق می پرسه "وقتی بچه بودی کی خیلی خوشحال شدی؟"" تو بچگیت کی خیلی سورپرایز شدی" " بهترین خاطره ت از بچگیت چیه؟"

 

 

من تمام تلاشمو می کنم تا خاطره ای برای تعریف کردن پیدا کنم اما قسمت غم انگیز ماجرا اینه هیچ خاطره ای از شادی سرشاری که توی ذهنم ثبت شده باشه ندارم. آن سالها همه چیز خنثی ست انگار...  حتی خاطره ای سرشار از غم هم ندارم....

 

ادامه میده "تو مدرسه چه اردوهایی رفتی؟" "کی ضایع شدی" " از چی خیلی می ترسیدی"  و....

خوبست که برای اینها جواب داشتم...

 

 

القصه؛ کیف دارد که در موردم کنجکاوی می کند...القصه این طور که معلوم است تا به حال؛برای هیچ کس به اندازه دخترم ، مهم نبوده ام....اینها را که کنار بوسیدن ها و دوستم دارمهایش می گذارم؛ می فهمم همه ی مادرها معشوق قلب های پاکِ کودکانِ معصومشان هستن...

۲۰اسفند

دوست داشتم بدانم وقتی که مُردم؛ مرا چگونه به یاد می آورند....

۱۵اسفند

شبیهِ کودکِ زمین خورده ی تنهایی که از درد، های های گریه کرده و خودش اشک هایش را پاک کرده و خاک شلوارش را تکانده و راه افتاده، ادامه می دهم....