مهمانی بزدگ خاندان پدری بود که همه در یک باغ رستوراتی کافه ای جمع می شویم و چند ساعتی کنار همیم و بعد پرونده دید و بازدید عید را همانجا تمام می کنیم.
ازدواج های هم سن و سال هایم را از میز آخر مرور می کنم:
۱. شوهرش چند سال است بر اثر تومور مغزی فوت شده. خدابیامرز معروف بود به هیزی... وقتی مُرد معلوم شد خواهر زن یازده دوازده ساله اش را دستمالی می کرده... انگار یکی دو نفر از زن های فامیل را هم انگشت کرده بوده!! البته پزشکی که توی فامیل داریم گفته بود در اثر تومور مغزی اش؛ کنترل رفتارش را نداشته!!!
۲. شوهرش فراری است. با دخترش تنها آمده بود... انقدر نزول و کارهای پرریسک کرد که طلبکارها دنبالش هستند و تا جایی که خبر دارم یکسالی هست که پیش زن و بچه اش نیست.
۳. ۱۰ سالی می شود که از شوهرش که از قضا فامیل هم بود طلاق گرفته است. هنوز مجرد است در حالیکه شوهر سابقش زن سومش را به تازگی عقد کرده!!
۴. بیست سال است ازدواج کرده اند. بچه ندارند. خودش می گوید انتخاب خودشان بوده است. از جیب شوهر خشک مذهبش؛ صیغه نامه پیدا کرده بود و همسرش در جواب اعتراضش گفته بود "حقمه" ! دو سه سالی ازین ماجرا می گذرد . از همسرش بیزار است اما همچنان به او وابسته ست. جلسات رواندرمانی می رود تا شهامت جدا شدن را پیدا کند!!
۵. شوهرش زودانزال و معتاد به تماشای پورن است. قبل از آنکه بخواهد ترتیب زنش را بدهد باید پورن تماشا کند. همین طور لاس زن قهاری است. زنش افسرده و تحت درمان است.
۶. زوج خوشتیپ فامیلند. بعدها فهمیدیم که آقا پارانویید دارد و به خانمش بی دلیل بدگمان است.
۷. در مهمانی نیامده بود. چون او هم به تازگی از همسرش که او هم فامیل است جدا شده اند. یک فرزند دارند و بعد از بی آبرو کردن یکدیگر از هم جدا شدند. دو سه مورد هم ازدواج موفق داریم که یا نیامده بودند یا مهاجرت کرده اند.
من از کجا این جزییات و این رازهای سربه مهر را می دانم؟ خواهرم عروس خاندان پدری و دوست صمیمی دو سه تن از افراد بالاست. و از آنجا که در آن برهه تاریخی تمام ازدواج های خاندان پدری ام؛ فامیلی بود؛ بقیه اطلاعات هم از همین پچ پچ ها درز کرد.
نتیجه: ناشکرم... باید بروم "ر" را طواف کنم....