از دنیای شخصی ام

۳۰فروردين

تا به حال شده از کوچکی آدمی بترسی؟کسی که انقدر حقیر باشد که بدانی از روی حسادت ممکن است برای پایین کشیدنت؛ به هر کاری دست بزند؟  

خوشا به حال و بختت اگر نمی دانی ...اگر ندیده ای‌.‌‌..

 

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد. حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم. الله لا اله الا هو و علی الله فالیتوکل المومنون. و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا....

 

ترسیده بودم....سرم را که به سجده گذاشتم این آیات روی زبانم سرریز شد و قلبم آرام گرفت....

 

تصویر دو آدم روی یک نردبان را کشیده بود. فرد پایینی، پای فرد بالایی را گرفته بود و سعی داشت او را متوقف کند و حتی پایین بکشد. زیر تصویر چیزی با این محتوا نوشته بودکه چطوری ممکنه کسی تو رو به پایین بکشه درحالیکه ازت بالاتر باشه؟!  

الغرض خدایا انقدر بلندم کن که  فکر پایین کشیدنم حتی در تصورش هم نگنجه که تو "نعز من تشا و تذل من تشا" یی....

۲۵فروردين

جملاتی که نوشته میشن اما هیچ وقت منتشر نمیشن....

۲۳فروردين

شما را وصیت می کنم به مطالعه ی دعای مکارم اخلاق امام سجاد(ع)...

۲۰فروردين

مادر "ر" از دنیا رفت... غمگینم... بیشتر از خودش؛ برای "ر" غمگینم... گریه نمی کند اما در طول روز، آه های جگرسوزی می کشد... 

در ۸۶ سالگی از دنیا رفت.... برای من شبیه مادرم بود؟ نه!  ..... برای من بیشتر شبیه مادربزرگی بود که نوه های از جنس پسرش را بیشتر دوست دارد...

با این همه زنی سخاوتمند بود... تمیز و مغرور.... مغرور ازین جهت که دون شان می دانست از کسی بخواهد کاری برایش انجام دهد.... وقتی سه سال پیش سکته مغزی کرد؛ تکلمش را از دست داد... کمی که گذشت اولین  جمله ای که گفت صلوات بود " اللهم صل علی محمد و آل محمد"!!  بله هنوز حتی نمی توانست آب یا نان را بگوید اما این جمله ی سخت را می گفت....

اوایل که عروسش شده بودم دوستم نداشت.... نه اینکه با من مشکل داشته باشد؛ هر فرد دیگری هم جای من بود؛ همین حس را داشت...  انگار دار و ندارش را برده باشم... حتی به بهانه فشار خون؛ از غذاهایم نمی خورد .... اما به مرور مرا پذیرفت.... به خصوص که در قیاس با عروس اولش؛ خیلی خوش رفتارتر بودم....تا این اواخر که وقتی برایش نوه ی پسر آوردم برایم سنگ تمام گذاشت و جدا از قطعه طلایی که برای پسرمان سفارش داد؛  یک قطعه نسبتا سنگین از طلاهایش برایم هدیه آورد!! گمان نکنم حتی به دخترهایش ازین هدیه ها داده باشد..

القصه زن خوبی بود... بسیار زحمت کشیده بود و در آب و هوای سرد و ییلاقی؛ در ارتفاع ۳۰۰۰ متر بالای دریا، با امکانات کم،  ۸ فرزند بزرگ کرده بود...‌ به قول خودش از کوه بالا می رفت و یخ چشمه را می شکست و با آب زیرش ظرف و لباس می شست... 

القصه ازو ممنونم که "ر" را برایم به دنیا آورد و بزرگ کرد....

القصه برایش آرامش و رحمت الهی و ابدی آرزو می کنم....

 

۱۸فروردين

عشق اول همه ی آدمها، مادرانشان بوده است....

۰۸فروردين

نیاز به درک شدن، از اساسی ترین نیازهای ماست...

۰۳فروردين

ابو حمزه ثمالی، از "دعایی که مستجاب نمی شود" به خدا پناه برده است؛ زیبا نیست؟

۰۲فروردين

مهمانی بزدگ خاندان پدری بود که همه در یک  باغ رستوراتی کافه ای جمع می شویم و چند ساعتی کنار همیم و بعد پرونده دید و بازدید عید را همانجا تمام می کنیم. 

ازدواج های هم سن و سال هایم را از میز آخر مرور می کنم:

۱. شوهرش چند سال است بر اثر تومور مغزی فوت شده. خدابیامرز معروف بود به هیزی... وقتی مُرد معلوم شد خواهر زن یازده دوازده ساله اش را دستمالی می کرده... انگار یکی دو نفر از زن های فامیل را هم انگشت کرده بوده!! البته پزشکی که توی فامیل داریم گفته بود در اثر تومور مغزی اش؛ کنترل رفتارش را نداشته!!!

۲. شوهرش فراری است. با دخترش تنها آمده بود... انقدر نزول  و کارهای پرریسک کرد که طلبکارها دنبالش هستند و تا جایی که خبر دارم یکسالی هست که پیش زن و بچه اش نیست.

۳. ۱۰ سالی می شود که از شوهرش که از قضا فامیل هم بود طلاق گرفته است. هنوز مجرد است در حالیکه شوهر سابقش زن سومش را به تازگی عقد کرده!!

۴. بیست سال است ازدواج کرده اند. بچه ندارند. خودش می گوید انتخاب خودشان بوده است. از جیب شوهر خشک مذهبش؛ صیغه نامه پیدا کرده بود و همسرش در جواب اعتراضش گفته بود "حقمه" ! دو سه سالی ازین ماجرا می گذرد . از همسرش بیزار است اما همچنان به او وابسته ست. جلسات رواندرمانی می رود تا شهامت جدا شدن را پیدا کند!!

۵. شوهرش زودانزال  و معتاد به تماشای پورن است. قبل از آنکه بخواهد ترتیب زنش را بدهد باید پورن تماشا کند. همین طور لاس زن قهاری است. زنش افسرده و تحت درمان است.

۶. زوج خوشتیپ فامیلند. بعدها فهمیدیم که آقا پارانویید دارد و به خانمش بی دلیل بدگمان است.

۷. در مهمانی نیامده بود. چون او هم به تازگی از همسرش که او هم فامیل است جدا شده اند. یک فرزند دارند و بعد از بی آبرو کردن یکدیگر از هم جدا شدند. دو سه مورد هم ازدواج موفق داریم که یا نیامده بودند یا مهاجرت کرده اند.

 

من از کجا این جزییات و این رازهای سربه مهر را می دانم؟ خواهرم عروس خاندان پدری و دوست صمیمی دو سه تن از افراد بالاست. و از آنجا که در آن برهه تاریخی تمام ازدواج های خاندان پدری ام؛ فامیلی بود؛ بقیه اطلاعات هم از همین پچ پچ ها درز کرد.

 

نتیجه: ناشکرم... باید بروم "ر" را طواف کنم....

 

۰۱فروردين

خدایا قلب ما را تسلیم آن کن که تقدیر می کنی...

که "بیدک الخیر انّک علی کل شی قدیر و انت الرحم الراحمین  " 

۲۹اسفند

بعد از جداییش، نزدیکه ۲ ساله که افسردست و تحت درمان... 

به عنوان یه دوست سختمه دیگه بهش پیام بدم... دیالوگ هامون تکراری شده... انگار ازین حالت غمگین لذت می بره.‌..   نمی تونم تو این حالت رهاش کنم و ازش فاصله بگیرم.... از طرفی هم وقتی باهاش حرف می زنم کل انرژیمو میگیره انگار سوخت کل روزمو باید براش بذارم.... 

هی سعی می کنم روزایی رو به یاد بیارم که سوگوار و افسرده بودم تا ببینم چطور می تونم کمکی باشم.... هر چیز علمی و تجربی که بلد بودم  وسط گذاشتم اما انگار به یه محرک درونی لازم داره ‌‌‌‌.‌‌...

 

باعث شده که به زمان درمانگریم فکر کنم و به این نتیجه برسم که برای پذیرش افراد افسرده مناسب نیستم...