۰۸شهریور
روز نوشت
شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۳۳ ب.ظ
دخترم خواب بود. به پهلو خوابیده بود و دستش زیر صورتش بود. "ر" نگاهش کرد و ناخواسته لبخندی روی صورتش نشست. دیدم که اشک شوق توی چشمایش آمده... اولین بار نیست که وقتی دخترمان را نگاه می کند؛ اشک شوق توی چشمهایش می آید. شاید هفته ای یکبار این اتفاق می افتد..
یک حس دوگانه ای دارم... هم بی نهایت خوشحال می شوم ؛ هم حسودی ام می شود که چرا به من از این نگاه ها نمی کند ...
کسی چه می داند ... شاید وقتی من هم خوابم؛ به من هم از این نگاه ها می کند...
دو سه روز پیش، وقتی از او پرسیدم تو کی خوشبختترین بودی؛ گفت توی بیمارستان، وقتی برای اولین بار دخترمان را دستش داده اند... گفت دست و پایش تکان می خورد؛ سالم بود؛ و من با خودم فکر می کردم این موجود؛ از منه !