شرح یک دوست
با هم دوستیم. توی یک سال ازدواج کردیم. حالا دو دختر زیر ۵ سال دارد.چهار سال از من کوچکتر است اما انگار به اندازه یک نسل فاصله داریم. زندگی زیست نکرده من است. سیگاری است. مشروب می خورد. پارتی می رود. گل کشیده است. اهل تجربه است. کلی دوست پسر just friend دارد.یکبار گفت قبل از ازدواجم با ۲۲ نفر رابطه داشته ام!! گفت به محض اینکه می فهمیدم طرف بهم علاقه مند شده است؛ رابطه را کات می کردم. اصطلاحات روابط روز را اولین بار از دهان او میشنوم. مثلا اولین بار از او در مورد رابطه just sex شنیدم و تعریفش را فهمیدم!
همسرش مردی به شدت کم حرف و منزوی است. مردی که خدای بی تفاوتی است. البته محسنات خودش را هم دارد. خوش اندام است؛ سخاوتمند است؛ و به همسرش در تمام زمینه ها آزادی و اختیار داده است. تنها یک خانه دارند که آن را هم به نام دوستم زده است.
رابطه اش با همسرش پکیده است. خودش می گوید از همان ۶ ماه اول پکیده بود. گفت" خودم مانده ام چرا بچه آوردم. اولی را آوردم؛ دومی را چرا ترکیدم؟"
حالا طلاق می خواهد. همسرش اعتراضی ندارد. گفته تمام حق و حقوقت را میدهم؛ بچه ها هم پیش خودت باشند؛ تمام هزینه ها را هم می پردازم.
بیشتر ازینکه از این طلاق تفاهمی خوشحال باشد؛ غمگین است. ازینکه همسرش هیچ تلاشی برای نگه داشتنش نمی کند؛ بدجور دردش آمده است...
دچار تناقض است. خودش می گوید مردهای بی تفاوت برایش جذابند ؛ اما حالا تحمل این بی تفاوتی همسرش را ندارد! این تناقض را نشانش دادم. تایید کرد.
طرحواره درمانی لازم است!