Low battery
درونگراها همیشه زمانی را برای تنهایی نیاز دارند. با هر تعاملی قسمتی از انرژی روانی شان تحلیل می رود و با تنهایی است که دوباره شارژ می شوند.
آن شب به شدت کلافه بودم. در مرحله بوق بوق low battery! از صبح هیچ فضایی برای خودم نداشتم و حالا که همسرم هم از سرکار برگشته بود؛ دخترم یکریز و همچنان همه درخواستهایش را از من می کرد. "ر" کلافگی ام را فهمید. گفت چرا انقدر کلافه ای؟ گفتم دلم می خواهد یک هفته به یک جای دور بروم و تنها باشم؛ بی هیچ تماسی. گفتم این کرونای لعنتی که تمام شود سیستم هتل ها در ایران چگونه ست؟ به یک زن تنها اتاق می دهند یا اجازه نامه شوهر می خواهد؟ یک لحظه احساس طردشدگی را توی صورتش دیدم اما سریع انداخت روی شوخی که زن را بدون شوهرش راه نمی دهند؛ تازه یک هفته کجا می خواهی بروی؟ بی ما؟ اصلا طلاقت می دهم! (خنده جفتمان). خیلی ملایم تر و از سر استیصال توضیح دادم که چه قدر به تنهایی نیاز دارم؛ بدون ارتباطی با هیچ آدمی! گفت پس بی اینترنت، بی موبایل! تاکید کردم اصلا بی تکنولوژی! گفتم اصلا هر کسی یک هفته در سال باید برای خودش باشد، حتی خودت! با لبخند شیطنت آمیزی گفت پس من یک هفته خودم را می روم تایلند و با کنجکاوی نگاهم کرد. گفتم یک هفته خودت است؛ هر جا می خواهی برو، فقط دو تا دوتا کاندوم استفاده کن و با مریضی برنگرد! از واکنشم تعجب کرد. بماند که خودم هم متعجبم چطور به این راحتی از خوابیدن او با زن یا زنهای دیگر حرف زدم. از تجربه چین رفتنش توی مجردیش گفت و اینکه هیچ تمایلی به خوابیدن با زنها در آنجا احساس نکرده بااینکه توی اوج نمایلات جنسی اش بوده... گفت نمی توانم یک زن را در خیابان ببینم و بعد با او بخوابم؛ باید از قبل مدتی توی کَفَش باشم که این توی مسافرت یک هفته ای نمی گنجد!
این وسط یک دفعه دخترم گفت مامان دلت میاد بدون من بری؟ یعنی دلت برای من تنگ نمیشه؟ من تازه به خودم آمدم که اوه ! او تمام مدت حواسش به ما بوده و داشته به حرفهای ما گوش می داده... گفتم دخترم معلومه که دلم برات تنگ میشه! تازه وقتی تو بزرگ شوی من تنهایی مسافرت میروم.آن موقع خود تو هم تنهایی مسافرت می روی... نفس راحتی کشید و گفت خوب!
القصه که فعلا کرونا هست و این پیش هم بودن های به هم فشرده و بوق بوق های مکرر low battery!