خواب
مدتها بود خواب عجیبی ندیده بودم.
خواب دیدم در یک مکان عمومی در حال نماز خواندنم. دور و برم پر از زن است. بقیه هم برای عبادت آمده اند. با یکی از زنها گفتگو می کنم و از او خوشم می آید. بعد شروع می کنم به نماز خواندن.... اشتباه می خوانم... دوباره از اول می خوانم... دوباره قنوت را در رکعت اول می خوانم... دوباره می خوانم اینبار بیشتر از چهار رکعت می خوانم.... دوباره می خوانم... باز هم اشتباه... هفت هشت بار این اتفاق می افتد... اصرار دارم صحیحش را به جا بیاورم از طرفی نگران قضاوت زنهای دیگرم؛ بخصوص همو که با او دوست شده ام... دقیق یادم نیست بالاخره صحیحش را به جا آوردم یا نه اما بالاخره از آنجا بیرون می زنم ... یک مرد دست فروش؛ بلال می فروشد... بلال هایش شیر است... وقتی که می خواهم انتخاب کنم؛ می بینم بلال ها در اصل نرسیده اند و دانه هایش هنوز مغز ندارند... از بین تمام بلال هایش؛ ۴ بلال پیدا می کنم که حداقل نیمی از دانه های ذرتش رسیده باشند؛ یک اسکناس ۱۰ تومانی می دهم و با بلال های شیر نارس به طرف خانه حرکت می کنم؛ در راه نگرانم که " ر" از خریدم ایراد بگیرد و از خواب بیدار می شوم.