از دنیای شخصی ام

۲۸آبان

خیال مردن

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۴۳ ب.ظ

مرده ..‌ ‌مرده ..‌‌‌. نمی توانم بگویم از دنیا رفته است .... می گویم مرده چون شوکه شده ام (از دنیا رفته است؛ یک بی خیالی تویش دارد؛ یک فاصله احساسی تویش هست‌)..‌. می گویم مرده چون ناباورم هنوز..‌‌.

حدودا پنجاه ساله بود و اصلا خیال مردن نداشت.‌‌‌.. مادر دو دختر نوجوان بود و نامادری یک پسر جوان...  توی اینستاگرام با مردی غیر از همسرش رابطه احساسی پیدا کرده بود.... کار به جایی کشیده بود که توی دعوا به شوهرش گفته بود: او عشقم و تو شوهرمی!!! بعد ازین ماجرا اینکه چطور هنوز زیر یک سقف زندگی می کردند برایم سوال بود... قبلا گاهی با پسرِ شوهرش دعوایش می شد و این را بهانه کرد و شوهرش را راضی کرد تا خانه و ماشین را به نام او بزند... توی جمع فامیلی گاها به شوخی و جدی می گفت فلانی(شوهرش) اذیتم کند توی خانه راهش نمی دهم .‌‌‌‌.. عکس دوست پسرش را نشان داده بود و پز ماشین شاسی بلندش را داده بود.‌‌‌‌.. کرونا گرفت..‌. یک ماه توی مراقبت های ویژه بود‌‌‌.. یک هفته به کما رفت... وقتی به هوش آمد با خودم گفتم لابد روش زندگی اش را عوض خواهد کرد..‌. حالش کمی بهتر شد ... او را به خانه آوردند البته حتما به پرستاری یک نفر احتیاج داشت و نمی توانست بی کمک راه برود.‌‌‌.. با اینحال هم گفته بود عروسش باید بیاید به دست بوسی اش ؛ بگوید گه خوردم ؛ تا با او آشتی کند ...‌  دو هفته گذشته است...مغز و ریه اش آب آورد .... او مرده.‌‌.. خانه و ماشین جایش مانده‌... شوهرش با قلب شکسته به عزایش نشسته و عروسش احتمالا در مراسم کوچک خانوادگی برای عزایش چای پخش می کند...

سرم درد می کند.... حالم خوب نیست.‌‌‌.. غمگینم.‌‌.‌ .  او هم حتما برای تک تک کارهایش توجیهات خودش؛ دلایل خودش؛ زخم های خودش را داشته... اما چیزی که بیش از همه ، غمگینم می کند مردنِ کسی است که خیالِ مردن نداشت...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی