وصیت
هر بار که با "ر" وارد آسانسور می شویم، به جای مثل مجسمه ایستادن و نگاه کردن به هم یا درب و آینه آسانسور؛ جلو می روم و ماچش می کنم. یک جوری حسی مشابه زیر پتو رفتن دونفره دارد برایم؛ که بی مزه است اگر دستت به جاهای ممنوعه نخورد!!
القصه، دیروز هم توی آسانسور رفتم که ببوسمش. گفت خرید رفته ام؛ صورتم نشسته است؛ کرونا میگیری!( درحالیکه ما توی ماشین منتظر بودیم، او چند خرید انجام داده بود) گفتم اگر تو کرونا بگیری؛ من هم می خواهم بگیرم و بوسیدمش. از خدا خواسته ام مرگ او را نبینم. چند دقیقه که گذشت؛ گفت : اگر هر دوی ما بمیریم کی از "ف" نگهداری کند؟ سریع گفتم خواهرم.
از دیشب دارم به فیلم هایی که دیده ام فکر می کنم. همانهایی که تا بچه ای به دنیا می آید؛ برایش یک پدرخوانده و مادرخوانده هم انتخاب می کنند. حالا، از صبح به فکرم زنگ بزنم به خواهرم بگویم اگر ما مردیم؛ "ف" را دست تو می سپارم. او فقط یک پسز ۱۶ ساله دارد. توی دو نسل شوهر خواهرم اینها، هیچ دختری به دنیا نیامده است. او هم شیفته دخترم است و "ف" او را دایی صدا می کند.
قبلا به شوخی و خنده برای "ر" وصیتم را زبانی گفتم. گفتم اگر من مردم طلاهایم برسد به دخترمان، فلان زمین که به نامم است برسد به مادرم. گفتم مراحل سوگواری تقریبا ۶ ماه طول می کشد. گفتم بعد ازین مدت سریع زن بگیر؛ بچه مادر احتیاج دارد. گفتم توی این مدت دخترمان پیش خواهرم باشد. به مادرم اینها هم می سپارم خودشان برایت یک زن مهربان و شایسته پیدا کنند. گفتم به خانواده خودت امیدی ندارم؛ وگرنه نمیگذاشتند تا ۳۲ سالگی مجرد بمانی!! اتفاقا یک روز که با مادرم و دو خواهرم جمع بودیم؛ گفتم اگر من مُردم خودتان سریع برایش زن پیدا کنید. خواهرم _دختر وسط خانواده_ گفت نترس! تو انقدر ریلکسی ۹۰ سال عمر می کنی و همه مان چال می کنی!!
به میل خودم باشد، دلم می خواهد بزرگ شدن دخترم را ببینم. عاشق شدنش را...مادرشدنش را... دلم می خواهد کمک حالش باشم... به میل خودم باشد دلم می خواهد با "ر" کنار هم پیر بشویم؛ عاشقانه... اما تجربه نشان داده که سرنوشت توجهی به میل ما ندارد و کار خودش را می کند...