از دنیای شخصی ام

۱۸آذر

آبشار مو

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۷ ب.ظ

موهایم رکورد بلندترین هایش را در عمرم شکسته است. سه چهار انگشت مانده تا به باسنم برسد. حواسم را جمع کرده ام قبل از کوتاه کردنش حتما یک آتلیه بروم و چندتایی عکس بگیرم‌. بالاخره توی پیری- البته اگر پیر شوم- چند تایی عکس لازم است که نشان نوه هایم بدهم و از تعجب آنها از زیبایی و جوانی ام؛ کیف کنم.

آخرین باری که موهایم حوالی  انقدر قد کشیده بود؛ نه ساله بودم. خیلی خوب یادم هست که پدرم موهایم را خرگوشی بسته بود- در واقع اصلا به یاد ندارم مادرم موهایم را درست کرده باشد؛ این لذتی بود که پدرم از دستش نمی داد- القصه، آنروز خانم زارع پسرش را هم آورده بود. علی شش ساله بود و بار اولی بود که به کلاس می آمد. معلم به او گفت هر جا دوست داری بنشین. یادم هست که همه کلاس را برانداز کرد و آمد کنار من نشست که مقنعه به سر نداشتم. ازین پیروزی خوشحال شده بودم و انگار در مقابل سایرین امتیازی کسب کرده بودم. کلاس ادامه پیدا کرد و من متوجه شدم علی همین طور که کنارم نشسته است به موهایم دست می زند؛ در واقع داشت گوش بلند خرگوشی ام که از جنس مو بود؛ نوازش می کرد. تازه متوجه شدم که موهایم ، او را به این صندلی کشانده است. زمان گذشت و بار بعدی که علی به کلاسمان آمد، موهایم کوتاه شده بود. علی هی اصرار می کرد که می شود موهایت را ببینم؟  و من که می دانستم دیگر از آن موی بلند خبری نیست، هی بهانه می آوردم و حواسش را پرت می کردم. درست یادم نیست که بالاخره موهای کوتاهم را هم به علی نشان دادم یا نه؛ ولی نگرانیم بی مورد بود، همان موی بلند جلسه اول کار خودش را کرده بود و تا آخر سال هر بار علی به مدرسه می آمد؛ تمام مدت را کنار خودم بود حتی زنگ های تفریح....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی