از دنیای شخصی ام

۰۹دی

از مادرم

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ب.ظ

مادرم از عجایب دنیاست... تاب آورترین فردی است  که از نزدیک دیده ام... هر چه دست تقدیر زمینش زده است؛ دوباره بلند شده است...اگر آن بیت که می گوید " هر که در این بزم مقربتر است/جام بلا بیشترش می کشند" صحت داشته باشد؛ می توانم نتیجه بگیرم دقیقا دست درگردن و در آغوش  خودِ خدا نشسته است!!  همیشه خوشبین و امیدوار است؛ انقدر که گاهی ابلهانه می رسد. این ویژگی اش را دقیقا خودم هم دارم و این بیشتر خشمگینم می کند.  باعرضه و صبور است. از دو برادرزاده ام که یکی ۱۱ ساله و دیگری ۱۴ است؛ نگهداری می کند. امیرعلی که نوه بزرگتر است؛ در سن نوجوانی است و اذیت هایش شروع شده... در ۱۴ سالگی؛ قدی بلندتر از یک متر و هشتاد دارد و شماره پایش ۴۴ است!! یک مغز کوچک در یک بدن بزرگ و بالغ!!  گاهی دیرتر از موعد مقرر به خانه می آید و اخیرا چند بار بوی سیگار داده است!!  محور صحبتها و نگرانی های این روزهای مادرم اوست.  اوووف... بگذریم ....مادرم در ۶۵ سالگی هنوز هم زیباست... اگر بخواهم با جوانی اش قیاسی داشته باشم؛ از هر سه ی ما دخترهایش زیباتر بوده است. .. قبلا او را خداوار می پرستیدم؛ اخیرا برایم زمینی تر شده و جرئت می کنم از او عصبانی باشم _ بدون اینکه به خودش چیزی بگویم_ جرئت می کنم به اشتباهاتش فکر کنم. جرئت می کنم توی ذهنم محاکمه اش کنم. نتیجه ی محاکمه ام اما همیشه تبرئه است.... نتیجه محاکمه ام اما همیشه شفقت بیشتر به اوست... چیزی که توی این دنیا قلبش را بیش از همه شاد می کند؛ موفقیت و عاقبت به خیری برادرزاده هایم است.... آخ که آرزوی همه ما هم همین است...

خدایا بیاور آن روزهای خوب را ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی