پری
اسمش پروانه است. ما پری صدایش می کنیم. سه سال و نیم از من بزرگتر است اما یک پسر شانزده ساله دارد. زود ازدواج کرد. پری از ۱۲ سالگی ۵۸ کیلو بود و سینه های سایز ۷۵ داشت! از همان موقع ها هم استارتِ دوست پسر داشتن را زده بود آن هم در خانواده سنتی ما. دیپلمش را که گرفت برای nاُمین بار عاشق شد و پدرم و مادرم با کمال میل ازین عاشقی استقبال کردند و به خانه بخت فرستادندش! پری همزمان درسش را ادامه داد و امسال آزمون دکتری هم شرکت کرد. پری مدیر یک مدرسه شناخته شده است. کلاس فنِ بیان رفته است و کلمات نه چندان رایج ، چنان روی زبانش می نشیند که انگار رایج ترین کلمات دنیایند... پری چاه طلب است و پر از نیروی حیات.... شوخ طبع ترین فرد خانواده و بی ملاحظه ترین... یک برونگرای تمام عیار... او تنها فردی در خانواده است که ازو کتک خورده ام... بدترین حزفها را ازو شنیده ام و بیشترین حمایت را هم از او دریافت کرده ام... کلاس اول ابتدایی، روز اول مدرسه ها او همراهم بود... بزرگتر که شدم؛ لیزر نبود و اولین بار او یادم داد چه طور از پودر موبر استفاده کنم. او تذکر داد که فیلم پورن نبینم. او یادم داد با کدام پوزیشن به ارگاسم برسم. دخترم که به دنیا آمد؛ او شب را در بیمارستان کنارم گذراند...
تا قبل از دوران راهنمایی اش؛ برایش یک رقیب بودم و از حسادت ها و اذیت هایش در امان نبودم. من دخترِ ساکتِ مظلومِ باادبِ درسخوان ِ خانه بودم و او دختزِ شلوغِ اذیتکارِ بددهانِ درسنخوان! بزرگتر که شد به همکاریم برای پیچاندن مادرم احتیاح پیدا کرد و بعد از آن ما در یک جبهه رفتیم. از لحظه لحظه ی شیطنت هایش برایم تعریف می کرد و می کند. من هم تقریبا همه چیز را برایش تعریف می کنم البته گاهی با تاخیر...
من و پری شباهت های کمی داریم اما هر وقت حمایتی بخواهم؛ در خانواده ام او اولین فردی ست که به ذهنم می رسد...
امروز بعد از مدتها دو نفری بیرون زدیم... یادم آمد دنیای بی او برایم چه قدر ترسناکتر می شود....