یادِ مرگ
چند ماهی ست به لطف کرونا امید به زندگی ام از شصت هفتاد سال؛ به یک ماه تقلیل پیدا کرده .... در اولین مواجهه با تصور این فرصت یکماهه؛ تجربیات نداشته ام -لذات نزیسته ام- آزارم می داد اما اخیرا آن روی خوش ماجرا بالا آمده است ....فکرِ مرگِ قریب الوقوع ، حواسم را خیلی بیشتر به خوشبختی های کوچکی جمع کرده که ممکن است توی روزمرگی ها گم شوند....
تکراری های زیادی هستند که وقتی به دیگر نداشتنشان فکر می کنم؛ غمی توی دلم می نشیند و به تجربه کردنشان حریص میشوم ..... فکر مرگ حریصم می کند به تجربه زندگی....حریص برای تجربه ی چیزهای خیلی ساده... از شانه زدن موهای دخترم تا دراز کشیدن کنار "ر" ... از دیدنِ مادرم تا وراجی با خواهرم....
رها کردنِ آسانترِ نگرانی ها و رنجش ها را هم که کنارش می گذارم؛ می بینم نعمتی است این امید به زندگی کوتاه...نعمتی ست این یادِ مرگ...
زندگی سادهتر از آن چیزی است که فکر میکنیم...
و صد البته که یادِ مرگ باعث میشه کمی سختیها کمتر و سادگیها بیشتر دیده بشن.