زاویه دید
به اصرار پدر دختر، صیغه محرمیت خوانده بودند. گفته بود هیچ ایرادی نمی توانم از او بگیرم. دختر خوب و بامحبتی بود؛ خانواده اش مهربان بودند؛ مهربه ۱۴ سکه خواسته بودند. مراسم عروسی نخواسته بودند و حتی قبول کرده بود با مادرم زندگی کند اما به او تمایلی نداشتم و هر چه بیشتر به طرفم می آمد بیشتر مضطرب می شدم. تلویحا گفته بود با او از نظر جنسی تحریک نمی شود.
بعد از کلی مشورت با این و آن و کلنجار رفتن با خودش،حضوری دخترک را دیده بود و با حالت محترمانه و حتی ملتمسانه ای گفته بود که دخترک حیف است و به درد او نمی خورد. دخترک با صدای بلند توی خیابان به گریه افتاده بود و التماس که هر چه بخواهی همان می شوم و...
حالا دچار احساس گناه شده بود و از ناله نفرین های مادر دختر که صوتی به دستش رسیده بود؛ پریشان بود.
گفت به او گفتم ازین زاویه هم به ماجرا نگاه کند که این دختر حالا این شانس را دارد که با کسی ازدواج و زندگی کند که شیفته اش باشد و با همه وجود او را بخواهد...
با او موافقم...