۱۹تیر
انتظار۲
شنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۱ ق.ظ
وقتی واژه انتظار را میشنوم یا میبینم اولین چیزی که به ذهنم می آید؛ ظهر های طولانیِ چهار پنج سالگی ام است. مادرم آن سالها کار می کرد و ۴ بعد از ظهر به خانه می رسید. از ظهر که از بازی توی کوچه فارغ می شدم و از دوستانم خداحافظی می کردم؛ نبودش اذیتم می کرد. وقتی به خانه می رسیدم سرم را گرم می کردم تا ساعت ۳. از ساعت ۳ به بعد به معنای واقعی بی تاب می شدم و هی از خواهرها و برادرها زمان برگشت مامان را می پرسیدم. آنها کلافه از دست من، ساعت را نشانم می دادند و می گفتند عقربه کوچک که به ۴ برسد؛ مامان می آید. یک متکا جلوی ساعت می گذاشتم دراز می کشیدم و انقدر به ساعت نگاه می کردم تا عقربه کوچک به ۴ برسد... انتظار مفهوم غمگینی برای من دارد... زل زدن به ثانیه ها با بی تابی...
گفته بودم که "انتظار مرا می کُشد".... دروغ نگفته بودم...