از دنیای شخصی ام

۲۰تیر

روز نوشت ۳

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۳۰ ب.ظ

صبح که تلگرام را چک کردم فهمیدم حوالی ساعت ۷، یک زلزله کوچک امده و ما حتی متوجه نشدیم. از زلزله قبلی که تهران آمد_ سال ۹۷ بود گمانم_ یک ساک زلزله آماده گوشه پذیرایی نزدیک درب خروجی گذاشته ایم. تویش چند تن ماهی، باند و چسب زخم، نوار بهداشتی، داروهای ضروری، یک پتوی مسافرتی، الکل ، چراغ قوه ، سوت و کبریت گذاشته ایم. تن ماهی هایش را هر از گاهی می خوریم و با تاریخ جدید جایگزین می کنیم. امروز آب معدنی را هم بهش اضافه کردم. یک طرف پذیرایی را به زعم خودم امن کردم.(تابلو و وسایل تزیینی روی دیوار را پایین آوردم) تا آنجا پناه بگیریم و یک دمپایی دم دست گذاشتم! با خودم به جای احتمالی برای رفتن بعد از زلزله هم فکر کردم!! و حتی به اینکه اگر "ر" نتواند ما را پیدا کند و ...‌

"ف" که بیدار شد با ذوق از کلاس نقاشی اش حرف زد و اینکه از کلاس شنایش هم بیشتر دوستش دارد. گفت وقتی که استاد شدم نقاشی هایم را قاب می کنی؟؟ و این سوال تکانم داد و بغضم گرفت...  همه ی افراد مدفون زیر آوار زلزله ها، ازین دست دیلوگ ها زیاد داشته اند... و دنیا کار خودش را کرده بود....

القصه می دانم که زلزله کوچکی بوده و شاید موضوع مهمی نباشد... اما سببی بود تا دوباره به مرگ فکر کنم.... آماده اش نیستم....بیش از هر چیز دلم می خواهد بزرگ شدن بچه هایم و سن دار شدن "ر" را ببینم... یحتمل شبیه اکثریتی از افرادی که مرگ دستشان را گرفت و رها نکرد....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی