۰۳مرداد
التماس غم انگیز...
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۹ ق.ظ
روی مبل دراز کشیده بود... رفتم سرم را گذاشتم روی سینه اش و بغلش کردم. گوشی دستش بود و کانال های خبری را یکی پس از دیگری چک می کرد. گفتم آن گوشی را پنج دقیقه کنار بگذار ...مکثی کرد و کنار گذاشت و گفت تو ازین اُس کلک بازی ها خوشت می آید من چهل و چهار سالمه و این کارها ازما گذشته!! همان طور که سرم مابین شانه و سینه و دستم روی سینه اش بود، گفتم نگذار عقده ای بمیرم! اضطرابش را حس کردم اما طوری که انگار حرفم را نشنیده باشد تکرار کرد که چهل و چهار سالمه! بدون اینکه تن صدا یا لحنم تغییر کند؛ گفتم آقای چهل و جهارساله نگذار عقده ای بمیرم! خنده ای عصبی تحویلم داد و بازویم را نوازش کرد...
ای کاش می فهمید آن جمله یک التماس غم انگیز است...