از حسنک راستگویم!!
۱. شکمِ بزرگ شده و احتیاط های حاملگی، کیفیت سکسمان را به طرز قابل توجهی پایین آورده. گفته بود نیمی از اوقات تحریک می شوم و درست و حسابی ارضا نمی شوم. و بعد هم هر هر خندید که بیخود نیست در اسلام مردها می توانند ۴ زن بگیرند!
۲. یک روز که از دانشگاه برگشته بود گفت : چه قدر سکس مهم است؛ قبلا اگر ده درصد زنها برایم تحریک کننده بودند، حالا هشتاد درصد زنها تحریکم می کنند!!
۳. دکتر تغذیه ای که برای تقویت ماهیچه هایش پیشش مراجعه می کند، خانم است. خانم دکتر جوان برای نگه داشتن مراجعانش، دو سه باری در ماه به آنها پیام می دهد که با رژیم راحتید؟ یا وزنشان را چک می کند و .... آخرین بار که ار رژیمش پرسیده بود و "ر" از رضایتش گفته بود ، ابراز خوشحالی کرده بود. بعد از خواندن پیامش، "ر" با هر هر خنده دستش را روی سینه اش کوبید!!! هاج و واج مانده بودم و شوخی و جدی قاطی، شلوغ کاری کردم که از چشمم افتادی تو انقدر نیازمند توجهی که برایش سینه بکوبی؟ از واکنشم انقدر خندید که اشک از گوشه ی چشمش آمد و گفت شما زنها را چه قدر راحت می شود اذیت کرد....
۴. داشتیم چای و میوه عصر را دوتایی با هم می خوردیم... همان طور که سرش پایین بود و پوستِ نرم پسته تازه را جدا می کرد، زیر لب و آهسته خواند "به پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد" !!!
داستان و ماجرا زیاد شنیده ام از مردانی که توی دوران حاملگی زنهایشان، سر و گوششان جنبیده و یک احساس ناامنی قبلی در من هست... حالا با این ماجراها واقعا مضطرب شده ام...
هر چه دلش میخواهد روی زنهای دیگر، راست کند اما فکر اینکه قلبش برای زنی دیگر تندتر بتپد یا چشمش برای زنی دیگر از شوق برق بزند؛ من را زنده زنده می کشد....