۲۱شهریور
فراموشکاری
سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۴۶ ب.ظ
از مردی می گوید که بعد از دعوای خانوادگی، با موتور بیرون می زند. در حین موتور سواری گربه ای را میبیند و برای اینکه با گربه تصادف نکند فرمان را با سرعت میپیچد. معلق می زند و با سر و گردن زمین می خورد... دچار ضایعه نخاعی گسترده می شود و توانایی های حرکتی اش را از دست می دهد...
برای لحظه ای خودم را به جای او، به جای همسرش میگذارم.... و بعد با خودم آه می کشم از آدمیزادی که به مویی بند است... دستش را میگیرم و بین دست و صورت خودم میگذارم... و با تلخندی زمزمه می کنم "بیا تا قدر یکدیگر بدانیم..."