از دنیای شخصی ام

۲۸اسفند

از لذت های مادر بودن

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۳۰ ب.ظ

در حالی که چشماش برق می زنه و داره می خنده با اشتیاق می پرسه "وقتی بچه بودی کی خیلی خوشحال شدی؟"" تو بچگیت کی خیلی سورپرایز شدی" " بهترین خاطره ت از بچگیت چیه؟"

 

 

من تمام تلاشمو می کنم تا خاطره ای برای تعریف کردن پیدا کنم اما قسمت غم انگیز ماجرا اینه هیچ خاطره ای از شادی سرشاری که توی ذهنم ثبت شده باشه ندارم. آن سالها همه چیز خنثی ست انگار...  حتی خاطره ای سرشار از غم هم ندارم....

 

ادامه میده "تو مدرسه چه اردوهایی رفتی؟" "کی ضایع شدی" " از چی خیلی می ترسیدی"  و....

خوبست که برای اینها جواب داشتم...

 

 

القصه؛ کیف دارد که در موردم کنجکاوی می کند...القصه این طور که معلوم است تا به حال؛برای هیچ کس به اندازه دخترم ، مهم نبوده ام....اینها را که کنار بوسیدن ها و دوستم دارمهایش می گذارم؛ می فهمم همه ی مادرها معشوق قلب های پاکِ کودکانِ معصومشان هستن...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی