برای خودت مهربانترین باش....
درین بلوای بیکاری؛ رفته و پیک موتوری شده... تقریبا ۳۰ ساله است... گفته بود حسابی که کار کنم تا ماهی ۲۵ تومن هم می توانم دربیاورم... مدتی که گذشت افتاد به پول قرض گرفتن... یه تومن و دو تومن و پنج تومان.... مجرد بود... خیال کردیم معتاد شده است اما تهش در آمد که با دختری دوست شده و خرج او می کند!! به مادرش گفته بود ۱۹ ساله ست ... گفته بود حوری بهشتی است .... گفته بود خوشگل ترین زن روی زمین است... دخترک اما از همان اول گفته بود که باید پول خرجم کنی!!! پایه ی سفر هم بود!!
این اخیرا در به درِ بیست میلیون پول شده بود! بعدا ته ماجرا درآمد که دخترک گفته بود پول بده ترکیه بروم!! خودم تنهایی هم می خواهم بروم!!! پسر شوریده ی قصه هم خواسته بود تن بدهد به باج دادن....القصه پول جور نشد.
افسردگی یقه اش را گرفت و پایش به اتاق درمان افتاد... درمانگرش مواجهش کرده بود که کدام عشق؟ باج میدهی که با تو بماند... گفته بود خودت هنوز ترکیه نرفته ؛ می خواستی پول قرض کنی برای ترکیه رفتنِ اویی که همراهی ِ خودت را با خودش درین سفر نخواسته ؟؟ یعنی چی خودت نیا؟؟گفته بود یعنی خودت را لایق یک عشق واقعی نمی دانی؟؟
از رابطه بیرون آمد...
آخ که عزت نفسِ نداشته؛ چه بلاهایی نازل می کند....
دست و دلم لرزیده از پدر و مادری کردن...آخ اگر به اندازه کافی با آنها شفیق نباشم چه؟
آخ که اگر بچه هایم شفقت با خودشان و دوست داشتن خودشان را یادبگیرند؛ سرِ آسوده به قبر میگذارم.....