از دنیای شخصی ام

۲۶مرداد

خواب ۳

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۹ ب.ظ

بچه که بودم وقتی خواب مرگ کسی را می دیدیم؛ می گفتند عمرش طولانی ست...  برعکس اگر خواب عروسی کسی را می دیدیم؛ صدقه می دادند که تعبیر خواب، مرگ طرف نباشد!!

القصه دیشب خواب شفاف و عجیبی دیدم.عروس خودم بودم بی آنکه بدانم داماد کیست.. آرایشگر که کارش را تمام کرد ازم پرسید حالا کجا قرارست زندگی کنی؟

گفتم فعلا که فلانجا زندگی می کنم و ناگهان یادم افتاد شوهر دارم... بلند گفتم که" شوهرم چی میشه؟" (توی خوابم انگار کار نامتعارفی نبود که با وجود شوهر؛ عروس شوم).

بعد که کارم تمام شد با "ر" وارد آسانسور شدیم. غمگین بود و چشمان اشکباری داشت. می خواستم ازو بپرسم که چرا ناراحت است که خواهرش با همان حالت مشابه "ر" خودش را به زور وارد آسانسور کرد... چیزی نگفتم...

چند طبقه بالاتر وارد جایی کلاس مانند شدم که تمام زن های فامیلم با رخت سیاه و چهره عزادار نشسته بودند... با خودم گفتم این هم از شانس من؛ روز عروسی ام یک نفر مرده....  می پرسیدم کی فوت شده اما هیچ کس جواب نمیداد... هی از اقوام پیرمان اسم می بردم که فلانی مرده؟ می گفتند نه ...‌ فلانی مرده؟ ...نه....

و بعد هم از خواب پریدم....

به رسم خانوادگیمان صدقه دادم ... 

به مادرم فکر کردم که داغ پدر، مادر،همسر و دو پسرش را دیده و دیگر توان داغ دیگری ندارد... به بچه هایم فکر کردم که بسیار به مادر نیاز دارند.... به خواهر هایم فکر کردم که برای نگهداری از بچه هایم ؛ حتی در چند روز ترحیم هم نمی توانم رویشان حساب کنم .... به خواهر های "ر" فکر کردم که از نظرم صلاحیت تربیت بچه هایم را ندارند.... "ر" که به تنهایی در توانش نیست..‌.

الغرض که اصلا وقت مناسبی برای مردن نیست.... 

 

تا در تقدیرم چه تقریر کرده باشند..‌‌.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی