از دنیای شخصی ام

۲۲مهر

دلشوره

يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۷ ب.ظ

قبلا یکی دوسالی می شد که  هر از گاهی  یکجای ثابت توی دهانش آفت می زد... چند بار دکتر رفت  و با شربت رفع شد. حالا یک ماهی می شود که سرش زخم شده... سه بار دکتر رفت.  دو دوره چرک خشک کن خورد و پماد و شامپو  و ازین دست چیزها مصرف کرد‌ اما خوب که نشد تعداد زخم ها هم بیشتر شد... شده اند چهارتا... درد هم می کنند.... کلافه اش کرده اند...  امروز کلمات " زخم های سر" را گوگل کرد.... اتواع مرض ها آمد ... یک عکس که خیلی شبیه زخم سرش بود؛ سرتیتر زخم های سزطانی داشت!!  گفتم این گوگل کارش همین است؛ همیشه بدترین ها را جلوی چشم می آورد... آن سری هم که من عفونت ادرار گرفته بودم؛ با گوگل کردن به این نتیجه رسیده بودم که تومور کلیوی دارم!!

اما گمان نمی کنم هیچ کدام از کلماتم را شنیده باشد... نگاهش خالی شده بود . انگار توی کله ی خودش  غرق رود.... خسته و بی انرژی زودتر از همیشه به اتاق خواب رفت....

من؟ ترسیده ام... هزار فکر به سرم آمده... هزار ترس جلوی چشمم... وسط ترس هایم مچ خودم را میگیرم که بس است تصورات مثبت داشته باش... هی سعی می کنم پیر شدنمان را دقیق و باجزییات تصور کنم... همان جوری که موهایش تماما سپید شده... چروک زیر چشم ها و خط خنده اش عمیق شده.... توی چشم هایش در اثر کهولت سن اشک هست... دخترمان را عروس و پسرمان را داماد کرده ایم... عصر ها دلتنگ نوه هایمان می شویم و زنگ می زنیم شما می آیید یا ما بیاییم؟ با هم دنیا را گشته ایم.... حالا هر صبح توی پارک نزدیک خانه مان پیاده روی می کنیم... حالا که پیر شده ایم دیگر از گرفتن دستم خجالت نمی کشد چرا که بیم افتادن هردو و شکستن دست و پایمان را دارد... حالا که پیر شده ؛ دیگر از من سریع تر راه نمی رود و کندتر شده... 

من ؟ ترسیده ام و هی دارم خدا را صدا می کنم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی