مغز خستگی ناپذیر
رکورد شکسته شد!! پرواز ده ساعت تاخیر داشت!! تازه؛ ۵ صبح پریدیم!!
توی این مدت حسابی زمان داشتیم تا هم پروازی ها را برانداز کنیم....
آن مرد بالای ۶۰ سال که جین پوشیده؛ مرا یاد قرص وایاگرا می اندازد!
آن زن بالای ۵۰ سال که حسابی به خودش رسیده؛ نگین بینی دارد و مژه های مصنوعی گذاشته: لابد در ازدواج دومش است یا تازه در رابطه وارد شده!
آنسوتر یک مرد با شلوار خاکی که در جنگ می پوشند و ریش های بلند به همراه دخترش که حجاب کامل و چادر و ساق دست دارد : لابد سپاهی و وصل است!
یک زوج جوان عاشق که در نزدیکی ما نشسته اند: خانم حرکاتش کند تر از حد نرمال است؛(این هم از اصول دلبری ست؟) با اینکه جوان است موهای بلند و زیبای جوگندمی با اکثریت سفید دارد. کم حرف است و شوهرش دایم با لمس های عاشقانه ریز دور و برش می گردد و هی بابت تاخیر احوالش را می پرسد که به قول خودش از دماغش درنیامده باشد...
یک اکیپ از دختر و پسر ۶ نفره هم هستند. با صدای خنده های بلندشان متوجهشان شدم... همگی زیر بیست و سه چهار سال اند... دوس دختر پسرند... به این فکر می کنم که با قوانین اینجا؛ کجا را اجاره کرده اند؟ ... در همین فکر ها هستم که یکی از پسرها بی توجه به جمع؛ اسم اندام تناسلی مردانه را به زبان میرآورد بی آنکه تن صدایش را کم کند... دو دقیقه بعدتر در حالیکه ایستاده اند؛ یکی از دخترها؛ دوست پسرش را بغل می کند و می گوید بوسم کن! پسر هم از خدا خواسته جلوی جمع بغلش کرد و لبهایش را بوسید! به نوجوانی "ف" فکر می کنم... اگر چنین سبک زندگی را خواست چه باید بکنم؟
"ف" چند دوست پیدا کرده و حسابی سرگرم است. بابت سر و صدا از چند نفر تذکر می گیرند. دخالتی نمی کنم. طفلکی ها باید این ساعات طولانی چه طور طی کنند اگر بازی نکنند؟
ساعت ۳ صبح است و "ر کوچولو" همچنان برای خوابیدن مقاومت می کند. به خاطر بغل کردن طولانی بچه؛ شانه ها و بازوهایم درد می کند...
یک اکیپ ده نفره زنانه هم با هم آمده اند... اولین فردی که درین جمع نظرم را جلب کرد؛ خانمی بود که شک کردم زن است یا مرد... چهره استخوانی مردانه دارد با موهای کوتاه مردانه. بولوز شلوار مردانه پوشیده است. هیچ آرایشی ندارد اما گوشواره های ریزی انداخته است. روی ساعدش یک نوشته انگلیسی تتو دارد. چشم های روشنِ مهربانی هم دارد. اولین قضاوتی که ذهنم آمد: لزبین است!
یک خانم دیگر درین گروه هم نظرم را جلب کرد چون زیاد به همسرم نگاه می کرد. لب ها؛ چانه و گونه ها را تزریق کرده؛ مژه مصنوعی دارد و موهای بلندِ لخت مشکی و زیبا. توپر است. کمی که نگاهش می کنم می بینم نگاهش دنبال هر مردی که از جلویش رد می شود؛ می رود.. لابد در دوره تخمک گذاری اش است؛ شاید هم بی پارتنر است!
خودم؟ بچه به بغل سعی داشتم پسرم را بخوابانم و احتمالا با این تصویر در ذهن دیگران به یاد بیایم: خانم رنگ پریده ی بی عرضه ای که چند ساعت سعی داشت بچه ی کوچکش را بخواباند. چند بار در نماز خانه؛ چند بار در قسمت بازی کودکان و بارها در جای جای سالن انتظار دیده شد !!
چه زیادند قضاوت هایی که هیچ وقت بر زبان نمی آیند...
بنازم به این نکتهسنجی و ژرفبینی. کیف کردم. دارم با لبخند میرم.