در باب تماشای فیلم
ازدواج های قرار دادی و بی روح و عشق هایی که همه بیرون خونه تجربه میشن.... رابطه های جنسی متعدد که عشق تعبیر میشن.... زنی که بی وفایی همسرشو میفهمه اما برای حفظ خانواده و آسیب ندیدن بچه هاش به روی خودش نمیاره اما بعد از سالها این مردست که پیشنهاد طلاق میده... زن بی بند و باری که معشوق دو تا مرد خفنه که ازدواج هاشون رو به خاطرش تموم می کنن!
این سریال یه سم خالصه واسه من.... ترس هامو میاره جلو چشام... ارزش هامو زیر سوال می بره... باورهامو به چالش می کشه....
بخش ترسناک ماجرا اینجاست: به تازگی یه سخترانی علمی گوش دادم با محتوای پژوهش هایی که روی مغز انجام شده . با نتیجه گیری این نکته که هر چیزی رو که می بینیم انگار داریم به مغزمون یاد میدیم که تو هم می تونی انجامش بدی! چی میش که انجامش نمیدیم؟ قسمت پیش پیشانی مغز که مسیول استدلال و حل مساله و استنتاجه کار می کنه و نمیذاره ما هر کاری بکنیم. اما وقتی خیلی خشمگین و هیجانی باشیم یا وقتی در اثر مصرف مواد؛ الکل یا دارو فعالیت این قسمت مغز مختل بشه؛ احتمال اینکه همون رفتارایی رو بکنیم که به نظرمون ناپسنده خیلی افزایش پیدا می کنه!
نتیجه؟ هیچی.... مثل خیلی وقتای دیگه که دونستن نمی تونه کمکت کنه و این هیجانه که کنترلت می کنه؛ دارم به دیدن این سریال ادامه میدم علی رغم اینکه نباید این کارو بکنم...با اضطراب به دیدنش ادامه میدم و میخوام ببینم آخرش چی میشه... انگار منتظرم نویسنده این داستانم در پایان، یه تایید بذاره روی نظریه هایی که واسه زندگی ساختم...
و اگه نذاره؟ با دیدن این سریال به ترس هام جون بیشتری دادم... تعارضاتم رو بزرگتر کردم....به خودم بد کردم....