از دنیای شخصی ام

۱۰ارديبهشت

تو هنوز در خنده های پسرم زنده ای ....

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ

پسرم، لب های مادربزرگم را دارد.... حتی چشم هایش هم گاهی مرا به یاد او می اندازند به خصوص هنگام خندیدنش....

سعی می کنم کودکی مادربزرگم را تصور کنم.... او هم همین قدر آرام و خوشرو بوده و دست روزگار از او زنی جنگجو؛ اهل ریسک ؛ جسور و حتی گاها خشن ساخته بود ؟! یا با همین خصال به دنیا آمده بود؟!  

سعی می کنم دختر بچه ی نوپایی را در اتمسفر ۸۵ سال پیش تصور کنم.... طفلکی که با به دنیا آمدنش؛ مادرش از دنیا رفت...  کی نازش را می خریده؟ کی با مهربانی تر و خشکش می کرده؟... از همان بدو تولد باید جنگیدن را یاد می گرفته....

حتی اگر قدرت ژنتیک را دست کم نگیریم؛ راستش خوشحال می شوم پسرم جسور و اهل ریسک باشد... اهل جنگیدن و نابلدِ تسلیم.‌‌..

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی