هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش!
۱. دیگر داشتم به کوچ ازینجا فکر می کردم... به کوچ به تلگرام... نمی دانستم کجا بیرون بریزم کلماتی که برای خودم مهمند و برای دیگران شاید مهمل... تا دیر نشده یک بکاپ ازینجا بردارم...
۲. ده روز پیش به مادرم زنگ زده بود که پسرم بیکار شده، جایی کاری سراغ ندارید؟ همه بسیج شدند و با پرس و جو از دوست و آشنا، دو سه کار پیدا شد. کار در کارگاه های تولیدی اطراف شهر. سرویس رفت و برگشت داشت. با نهار و بیمه و اضافه کاری. خودش قبلا فقط فروشندگی کرده بود... زنگ زد که نه من با این کارها راحت نیستم!.... حالا دوباره زنگ زده که پسرم کفش ندارد و کفش هایش پاره شده؛ پول داری،قرض بدهی که برایش کفش بخرم؟ مادرم گفته بود نوه ام توی مغازه کفش فروشی کار می کند؛ برود هر کفشی خواست بردارد خودم بعدا پرداخت می کنم. گفته بود نه! پسرم هر کفشی نمی پوشد و باید مارکدار باشد!! حیران مانده ایم.... حقا که نیمی از بدبختی های ما به دست خود ماست....
۳. می گوید ما ارواحی هستیم که برای مدت کوتاهی زندگی در زمین این بدن و خانواده را انتخاب کرده ایم... می گوید هیچ چیز تصادفی نیست.... می گوید حتی در شکست ها و ناکامی ها و دشمنی های دیگران هم خیر و آموزشی برای تو هست... می گوید اگر خدا آیینه بزرگی باشد؛ ما آیبنه های کوچکیم و به همین خاطر هیچ کس حق ندارد دیگری را قضاوت کند... می گوید اگر فکر می کنی برای شادمانی به فلان چیز یا فرد نیاز داری؛ باید قبل از آن، در حالت (state) شادمانی باشی تا حداقل احتمال رسیدن به آن را افزایش دهی که هم جنس ها و هم فرکانس ها همدیگر را جذب می کنند... می گوید خدا همه چیز است... سنگ؛ درخت، تو و دیگران.... خلاصه ی حرفهایش می شود همان مقام تسلیم و رضای عرفای ما... که بر داده و نداده اش شکر باشی و دست از دست وپا زدن برداری... می گوید هر چه لازم داشته باشی سر راهت قرار میگیرد فقط باید به ندای درونت گوش بدهی که با چه چیزی خوشحالتری... و وقتی در مسیر اشتیاقت قدم برمی داری راه های جدیدتر برایت به نمایش در می آید... کلی فیلم از او دیده ام ... حرف هایش را می فهمم اما انگار به زمان نیاز دارم تا با من درآمیزد و یکی شود...
۴. آتش بس که شروع شد؛ کابوس های من هم شروع شد.. انگار بدنم تازه به خوش اجازه واکنش در برابر اضطراب را داده باشد...
من این روزها زیاد به ظهور فکر می کنم... و هر بار ذکر " یا هادی المضلین یا دلیل المتحرین" می گویم مبادا که گمگشته فتنه ها و عافیت طلبی ها شوم.....
کاش دست من رو هم بگیرید و ببرید.