از دنیای شخصی ام

۳۰ارديبهشت

حساس بودن اون زوج روی اینکه به هم عذاب وجدان و احساس گناه ندن یا همدیگه رو سرزنش نکنن؛ باعث شده بیشتر روی مراودات دیگران و خودم دقت کنم...

توی خانواده "ر" اینها، سرزنشگری از قبل هم برام مشهود بود اما تازه توجه کردم و دیدم مامانم اگرچه سرزنش نمی کنه اما خدای دادن ِ احساسِ گناهه.... 

 

ازش خشمگینم اما در عین حال نمی تونم به خودم اجازه بدم خشمگین باشم چون همینم صدشه و حتی بیشتر از صدش...

 

تنها کاری که می تونم بکنم اینه که اینکارو با بچه هام و بقیه نکنم....

 

 

۲۸ارديبهشت

از کودکی تا به حال، مردهای زیادی را دیده ام که پدر شده اند....  بی اغراق "ر" بهترین پدری ست که دیده ام....

۲۳ارديبهشت

فیلم lovable(2024) رو دیدم.... درگیرم کرده... در طول روز بهش فکر می کنم...  ترسناکه که بین خودم و بازیگر نقش اصلی فیلم شباهت پیدا کردم....  این برام ترسناک بود و خیلی تکان دهنده....

۲۳ارديبهشت

بی خوابی هم به pms هام اضافه شده بود و در اون زمان رسما تبدیل به یه هیولا شده بودم که هی داد می زنه و از خشم دندوناشو به هم فشار میده !

از ترس اینکه نرینم به روح و روان بچه هام؛ می خواستم داروی روانپزشکی مصرف کنم. 

اما خیلی تصادفی با داروی prementa آشنا شدم که یه داروی گیاهی برای کنترل علایم pms ه. برای من معجزه کرده و حالمو خیلی نرمالتر می کنه.

۲۱ارديبهشت

دارم فکر می کنم اگر  این کصشعرهایی که اخیرا گوش می دهم واقعیت داشته باشد؛ بزرگ شدن در چنین خانواده ای چه چیزی را به من یاد داده که اگر جای دیگری بزرگ می شدم؛ یاد نمی گرفتم؟؟

۲۱ارديبهشت

بله! من بینظیرم!

متولد خانواده ای چنین  کیری؛ کجای دنیا پیدا می شود؟؟

۲۰ارديبهشت

دوستتر دارم از ذوقِ داشتنم بغض کنی تا از ترس از دست دادنم....

۱۴ارديبهشت

"فکر می کنی تو دنیا، کی تو رو بیشتر از همه دوست داره؟"

 

در جوابش می گویم :"دخترم!".....  نمی گویم همسرم؛ مادرم و یا خودم!!

 

و همزمان با جواب ملغمه ای از احساسات را تجربه می کنم....

خوشبختی؛ اندوه؛ حسرت؛ اضطراب؛ یاس و حتی ترس...

۱۲ارديبهشت

تصور کن همه زورتو بزنی تا برسی سرِ یه قرار... قراری که به خاطرش سر عزیزترین هات داد زدی؛ کلی استرس کشیدی و بدو و بدو که بهش برسی.... بالاخره می رسی و میبینی که عه نیومد... دنبال علت که میری می فهمی اصلا یادش نبوده که باهات قرار داره....

 

همون حالو دارم...

۱۱ارديبهشت

بتت برایم شکسته شد

تکه تکه هایت در دستانم

گریانم...

نه برای تو

برای منی که خیال می کرد دوستش داری..‌‌.