از دنیای شخصی ام

۰۳فروردين

ابو حمزه ثمالی، از "دعایی که مستجاب نمی شود" به خدا پناه برده است؛ زیبا نیست؟

۰۲فروردين

مهمانی بزدگ خاندان پدری بود که همه در یک  باغ رستوراتی کافه ای جمع می شویم و چند ساعتی کنار همیم و بعد پرونده دید و بازدید عید را همانجا تمام می کنیم. 

ازدواج های هم سن و سال هایم را از میز آخر مرور می کنم:

۱. شوهرش چند سال است بر اثر تومور مغزی فوت شده. خدابیامرز معروف بود به هیزی... وقتی مُرد معلوم شد خواهر زن یازده دوازده ساله اش را دستمالی می کرده... انگار یکی دو نفر از زن های فامیل را هم انگشت کرده بوده!! البته پزشکی که توی فامیل داریم گفته بود در اثر تومور مغزی اش؛ کنترل رفتارش را نداشته!!!

۲. شوهرش فراری است. با دخترش تنها آمده بود... انقدر نزول  و کارهای پرریسک کرد که طلبکارها دنبالش هستند و تا جایی که خبر دارم یکسالی هست که پیش زن و بچه اش نیست.

۳. ۱۰ سالی می شود که از شوهرش که از قضا فامیل هم بود طلاق گرفته است. هنوز مجرد است در حالیکه شوهر سابقش زن سومش را به تازگی عقد کرده!!

۴. بیست سال است ازدواج کرده اند. بچه ندارند. خودش می گوید انتخاب خودشان بوده است. از جیب شوهر خشک مذهبش؛ صیغه نامه پیدا کرده بود و همسرش در جواب اعتراضش گفته بود "حقمه" ! دو سه سالی ازین ماجرا می گذرد . از همسرش بیزار است اما همچنان به او وابسته ست. جلسات رواندرمانی می رود تا شهامت جدا شدن را پیدا کند!!

۵. شوهرش زودانزال  و معتاد به تماشای پورن است. قبل از آنکه بخواهد ترتیب زنش را بدهد باید پورن تماشا کند. همین طور لاس زن قهاری است. زنش افسرده و تحت درمان است.

۶. زوج خوشتیپ فامیلند. بعدها فهمیدیم که آقا پارانویید دارد و به خانمش بی دلیل بدگمان است.

۷. در مهمانی نیامده بود. چون او هم به تازگی از همسرش که او هم فامیل است جدا شده اند. یک فرزند دارند و بعد از بی آبرو کردن یکدیگر از هم جدا شدند. دو سه مورد هم ازدواج موفق داریم که یا نیامده بودند یا مهاجرت کرده اند.

 

من از کجا این جزییات و این رازهای سربه مهر را می دانم؟ خواهرم عروس خاندان پدری و دوست صمیمی دو سه تن از افراد بالاست. و از آنجا که در آن برهه تاریخی تمام ازدواج های خاندان پدری ام؛ فامیلی بود؛ بقیه اطلاعات هم از همین پچ پچ ها درز کرد.

 

نتیجه: ناشکرم... باید بروم "ر" را طواف کنم....

 

۰۱فروردين

خدایا قلب ما را تسلیم آن کن که تقدیر می کنی...

که "بیدک الخیر انّک علی کل شی قدیر و انت الرحم الراحمین  " 

۲۹اسفند

بعد از جداییش، نزدیکه ۲ ساله که افسردست و تحت درمان... 

به عنوان یه دوست سختمه دیگه بهش پیام بدم... دیالوگ هامون تکراری شده... انگار ازین حالت غمگین لذت می بره.‌..   نمی تونم تو این حالت رهاش کنم و ازش فاصله بگیرم.... از طرفی هم وقتی باهاش حرف می زنم کل انرژیمو میگیره انگار سوخت کل روزمو باید براش بذارم.... 

هی سعی می کنم روزایی رو به یاد بیارم که سوگوار و افسرده بودم تا ببینم چطور می تونم کمکی باشم.... هر چیز علمی و تجربی که بلد بودم  وسط گذاشتم اما انگار به یه محرک درونی لازم داره ‌‌‌‌.‌‌...

 

باعث شده که به زمان درمانگریم فکر کنم و به این نتیجه برسم که برای پذیرش افراد افسرده مناسب نیستم... 

۲۷اسفند

 ازدواج های قرار دادی و بی روح و عشق هایی که همه بیرون خونه تجربه میشن....  رابطه های جنسی متعدد که عشق تعبیر میشن‌.... زنی که بی وفایی همسرشو میفهمه اما برای حفظ خانواده و آسیب ندیدن بچه هاش به روی خودش نمیاره اما بعد از سالها  این مردست که پیشنهاد طلاق میده‌‌... زن بی بند و باری که معشوق دو تا مرد خفنه که ازدواج هاشون رو  به خاطرش تموم می کنن!

این سریال یه سم خالصه واسه من....  ترس هامو میاره جلو چشام...  ارزش هامو زیر سوال می بره... باورهامو به چالش می کشه....

 

بخش ترسناک ماجرا اینجاست: به تازگی یه سخترانی علمی گوش دادم با محتوای پژوهش هایی که روی مغز انجام شده . با نتیجه گیری این نکته که هر چیزی رو که می بینیم انگار داریم به مغزمون یاد میدیم که تو هم می تونی انجامش بدی! چی میش که انجامش نمیدیم؟ قسمت پیش پیشانی مغز که مسیول استدلال و حل مساله و استنتاجه کار می کنه و نمیذاره ما هر کاری بکنیم. اما وقتی خیلی خشمگین و هیجانی باشیم یا وقتی در اثر مصرف مواد؛ الکل یا دارو فعالیت این قسمت مغز مختل بشه؛ احتمال اینکه همون رفتارایی رو بکنیم که به نظرمون ناپسنده خیلی افزایش پیدا می کنه!

 

نتیجه؟ هیچی.... مثل خیلی وقتای دیگه که دونستن نمی تونه کمکت کنه و این هیجانه که کنترلت می کنه؛ دارم به دیدن این سریال ادامه میدم علی رغم اینکه نباید این کارو بکنم...با اضطراب به دیدنش ادامه میدم و میخوام ببینم آخرش چی میشه... انگار منتظرم نویسنده این داستانم در پایان،  یه تایید بذاره روی نظریه هایی که واسه زندگی ساختم... 

و اگه نذاره؟ با دیدن این سریال به ترس هام جون بیشتری دادم... تعارضاتم رو بزرگتر کردم....به خودم بد کردم....

۲۱اسفند

 

اون ویژگی هایی که تو آدما می پسندیم تا همیشه واسمون جذابه اما از یه جایی به بعد با ابعاد دیگه ای از همون افراد آشنا میشیم که برامون آزار دهندست... این جوری میشه که ازونها دورمیشیم اما این دلیل نمیشه که اون بخش های جذاب رو دیگه دوست نداشته باشیم.... پیتزا خوشمزست حتی زمانی که برای کنترل چربی و فشار خونت تصمیم میگیری دیگه نخوری.....

۱۸اسفند

یکی دوماهی می شود که آلت تناسلی اش را  کشف کرده است. تقریبا هر بار موقع تعویض پوشک، آلتش را لمس می کند و می خندد! آلتش حتی با همان لمس کوتاه تغییر سایز می دهد!! گاهی چنان برایش لذتبخش است که با صدای بلند می خندد! من هر بار مضطرب می شوم...

یاد گرفته ام به محض باز کردن دورپیچش؛ پمادش یا هر چیر دیگری را دستش بدهم تا دستش مشغول باشد و به سمت آلتش نرود.‌‌..

هر بار به نوجوانی اش فکر می کنم... به وقتی که نمی دانم چطور و با چیزی مشغولش کنم تا خودارضایی نکند یا واقع بینانه تر بگویم به آن اعتیاد پیدا نکند!!  چطور برایش توضیح بدهیم پورن نبیند یا لااقل هر پورنی را نبیند؟! چطور توضیح بدهیم که همیشه در یک پوزیشن یا یک مکان خاص خودارضایی نکند تا شرطی نشود؟!  و یا بدتر از همه چطور توضیح دهیم که زود رابطه جنسی برقرار نکند؟ یا شاید واقع بینانه تر در آن زمان این باشد که با هر کسی رابطه جنسی برقرار نکند؟!!

اوووف! اصلا آمادگی نوجوانی بچه هایم را ندارم....

۱۴اسفند

این قضیه فرکانس و اینا که میگن یه جورایی انگار معنی میده...

مثلا اینکه میگن نفرین ؛ شمشیر دولبه.... یا اینکه اگه می خوای دعات مستجاب شه برای دیگران دعا کن....  با اینا می خونه... و با خیلی چیزای دیگه ...

۳۰بهمن

با دیدن آن مطلب متوجه شدم بغضی شده ام... خوب که فکر کردم دیدم بعله! من همان شتر عادت کرده به کویرم که لیاقت اقیانوس را دارد!!

۲۹بهمن

خدایا!

حکمت نشدن هایت را به ما بیاموز...‌