انصافا وقتی خانوما تو انتخاب پوشش؛ آزادی بیشتری دارن، شهر زیباتره....
آب و روغن قاطی کرده ام.... پروانه کار دکتر فلان به خاطر رسوایی اخلاقی باطل شده البته در استرالیا .. دکتر فلان توی روانشناسان ایرانی بُتی است/ بود!!
پیامهای عاشقانه اش به مراجعش و شرح مراجع از پیام های جنسی اش پخش شده!!
دکتر فلان زن و بچه دارد ..معروف است و مولف و مترجم کتابهای بسیاری ست . او ابهت، لحن و ادبیاتی جدی ؛ خاص و منحصر به فرد دارد .... شوک آور است که بخوانی چنین بُتی، تک تک انگشتان پای مراجعش را بوسیده یا به او گفته باشد می خواهد او را تماما بلیسد!!
خیلی ها شروع به تخریبش کرده اند... اما حس من بعد از شوک؛ برای او یک دلسوزی عمیق است ...
با چهره ی انسان گونه و خطاپذیر او احساس قرابت بیشتری می کنم...
از وقتی شنیدم سرطان تمام بدنش را گرفته، کلافه ام!
نمی دانم این کلافگی برای فرار از دیدن غمی است که نمی خواهم برای آزاردهنده ام داشته باشم؛
یا شرم از دیدن دل خُنکی خودم از وضع پریشان دیگری....
درین بلوای بیکاری؛ رفته و پیک موتوری شده... تقریبا ۳۰ ساله است... گفته بود حسابی که کار کنم تا ماهی ۲۵ تومن هم می توانم دربیاورم... مدتی که گذشت افتاد به پول قرض گرفتن... یه تومن و دو تومن و پنج تومان.... مجرد بود... خیال کردیم معتاد شده است اما تهش در آمد که با دختری دوست شده و خرج او می کند!! به مادرش گفته بود ۱۹ ساله ست ... گفته بود حوری بهشتی است .... گفته بود خوشگل ترین زن روی زمین است... دخترک اما از همان اول گفته بود که باید پول خرجم کنی!!! پایه ی سفر هم بود!!
این اخیرا در به درِ بیست میلیون پول شده بود! بعدا ته ماجرا درآمد که دخترک گفته بود پول بده ترکیه بروم!! خودم تنهایی هم می خواهم بروم!!! پسر شوریده ی قصه هم خواسته بود تن بدهد به باج دادن....القصه پول جور نشد.
افسردگی یقه اش را گرفت و پایش به اتاق درمان افتاد... درمانگرش مواجهش کرده بود که کدام عشق؟ باج میدهی که با تو بماند... گفته بود خودت هنوز ترکیه نرفته ؛ می خواستی پول قرض کنی برای ترکیه رفتنِ اویی که همراهی ِ خودت را با خودش درین سفر نخواسته ؟؟ یعنی چی خودت نیا؟؟گفته بود یعنی خودت را لایق یک عشق واقعی نمی دانی؟؟
از رابطه بیرون آمد...
آخ که عزت نفسِ نداشته؛ چه بلاهایی نازل می کند....
دست و دلم لرزیده از پدر و مادری کردن...آخ اگر به اندازه کافی با آنها شفیق نباشم چه؟
آخ که اگر بچه هایم شفقت با خودشان و دوست داشتن خودشان را یادبگیرند؛ سرِ آسوده به قبر میگذارم.....
می خواستم بنویسم شبیه پریدن از ساختمان یک طبقه، برای تجربه پرواز بود! اما
پریدن در چاه فاضلاب برای پیدا کردن قطعه ای طلا؛ تعبیر رساتری ست...