به یاد آر که از تمام آن همه هیاهوی تلخ و شیرین، تنها داستانی برای نقل کردن باقی مانده....
به یاد آر که از تمام آن همه هیاهوی تلخ و شیرین، تنها داستانی برای نقل کردن باقی مانده....
جانم برایت بگوید که بعد از سال ها موهایم را کوتاه کرده ام. مصری ....و برای اولین بار جلوی موهایم را چتری زده ام.... کم سن تر نشانم می دهد به حدی که "ر" واکنش های هیجانی نشان می دهد!
جانم برایت بگوید که چند روزی ست از یازدهمین سالگرد عروسی مان گذشته است... و خوشحالم که همچنان باور دارم "ر" درستترین انتخاب عمرم بود و هست...
جانم برایت بگوید که بیمارم... آنچنان که توان راه رفتن نداشتم... "ر" رتق و فتقم کرد و به درمانگاه رساند... به درستی گفته بود که مرتبه ی آخر تنهایی، تنها بیمارستان رفتن است.....
جانم برایت بگوید که به خاطر این مسمومیت های سریالی، ده روزی است که "ف" را مدرسه نفرستاده ایم...از روزی که یک مدرسه دخترانه ابتدایی، نزدیک مدرسه شان دچار همین مسمویت ها شد... توی یکی ازین کانال های تلگرامی یک نقاشی به مناسبت روز جهانی زن دیدم. نقاشی یک زن با ماسک ضد حملات شیمیایی ، چندین گلوله در کمر. با این نوشته که "ما را به سخت جانی خود این گمان نبود"!!
جانم برایت بگوید که ....
۱.خبر خوش اینکه گفت پزشکان گفته اند سیستم ایمنی اش، پرکارتر از حد طبیعی است. این خودش یک بیماری محسوب می شود اما در حال حاضر باعث شده تومور توی گوشش، در حال کوچک شدن باشد...
۲. خدایا از تو ممنونم که فرصت خطا کردن را به بنده هایت داده ای... سفر بدون توقف، بدون به خاکی زدن لطفی ندارد...." یا من به یده ناصیتی" رها نکنی....
۳. درمان عشق، مواجهه است!
۴. هستم ببینم عاقبت داستان های نیمه تمام زندگی ام را؟؟
۱. مقدار ریالی حقوقم نسبت به پارسال تقریبا دوبرابر شده اما ارزش دلاریش ، یک چهارم کمتر شده !!یعنی با وجود تمام این گرانی ها، حقوقم اضافه که نشده، بلکه به سه چهارم کاهش پیدا کرده!! دولتِ دزد...
۲. تصورم اینه که حس کنجکاویمو نسبت به آدمها به صورت فردی، از دست دادم اما در عین حال یه تماشاچیِ درون دارم که بهم لبخند عاقل اندر سفیه می زنه و میگه بعدا میبینمت...
۳. به سبکِ امپراطور کوزکو "ما چرا بچه مون نَمی شِد؟ "
۴. چه چیزی واقعی تر و قدرتمند تر از احساسات ما وجود دارد؟ و چه چیزی گذراتر از آنها؟
۵. "ر" برایم از کشش جنسی اش به یکی دو تا از شاگردهایش در سالهای گذشته اعتراف کرد، البته بعد از پرسش خودم! یادم باشد ازین حسنک راستگو دیگر سوالی به این سبک نکنم!! مرد من حسودم گاهی دروغ بگو....
۶. همکار مسن م کارش را گردن من انداخته بود. دو سه تای اول را انجام دادم . کار چهارمی با لحن تندی گفتم که این کار من نیست. جا خورد و نگاهم کرد. برای خواهرم تعریف کردم. برایم حافظ خواند که " با دوستان مروت و با دشمنان مدارا"... فردایش عذرخواهی کردم که فلانی رفتارم صحیح نبود. فلانی تازه شیر شد که دیروز می خواستم بهت فلان و بیسار بگویم و شروع کرد مقایسه من با مشاوران پارسال و اینکه آنها چه قدر خوب بودند!! بعد هم دوباره یک کار کامپیوتری اش را به عهده ام گذاشت و رفت!! جایگاهش از نظر شعور ، امروز بیشتر از دیروز ، برایم تنزل پیدا کرد....
نوشته است:
"هیچ شیطانی رو به روی شما نمیایستد و نمیگوید من شیطانم!
تمام شیطانها، لباس مبدل دارند.
همانطور که یک آزارگر در لباسِ یک فردِ عاشق به شما نزدیک میشود و پشت جملات عاشقانهاش هویت و فردیت شما را به تسخیر خودش درمیآورد و شما را در مورد هویت خودتان به شک میاندازد و سعی میکند بر شما سلطهگری کند و با کوچکترین مخالفتِ شما، بیرحمانهترین رفتارها را نشان میدهد؛
یک شیطان هم لباس یک فرد دلسوز و مهربان را میپوشد و پشت جملاتِ به ظاهر دلسوزانه اش شما را به راهی میکشاند که دوست دارد و شما را از فردیت، هویت و آزادی نظر و انتخابتان دور میکند.
هیچ شیطانی بدون نقاب نمیتواند به بقایش ادامه دهد و هیچ شیطانی انقدر شجاع نیست که بگوید شیطان است.
این وظیفهی خودِ ماست که شیاطین را بر اساس رفتارهایشان( نه حرفهایشان) شناسایی کنیم.
و یکی از راههای اینکه بدانید شیطان رو به رویتان ایستاده است یا انسان، این است که با او مخالفت کنید و نظر شخصی خودتان را داشته باشید!"
یکی از سرگرمی هام توی ترافیک اینه که آدمای تو ماشین جلویی و عقبی رو نگاه کنم... به خصوص زوج ها... چه بوسه ها و نوازش ها که ندیدم... چه شیطنت ها و خندیدن ها...
قسمت مورد علاقه م اونجاییه که راننده کج میشه سمت صندلی کناریش، انگار که یه وزنه آویزونه سمت راست بدنش و تعادلشو به هم زده.... اونجاییه که راننده تند تند سرشو برمی گردونه سمت بغل دستیش و حین ترمز کلاج گرفتن های مکرر، با تماس چشمی با کناردستیش حرف می زنه....