از دنیای شخصی ام

۰۱مهر

آهنگ گوش دادن مدامم را بهانه کرد و گفت چند وقت است عوض شده ای..‌‌‌. انکار نکردم..‌. گفتم آدم ها عوض می شوند..‌. 

راست می گفت عوض شده ام‌... وجهی از خودم را پیدا کرده ام که قبلا ندیده بودم... وجهی از آدمی از جنس نیاز که برای خودم هم دوست داشتنی نیست....نیازمند بودن _ از هر جنسی_ برای من غمبار است.... حالا هر چه هم با خودم مرور کنم که جذابیت آدمها به نیازشان است؛ هر چه با خودم مرور کنم آدم بی نیاز؛ آدم مرده است؛ باز هم برایم غم دارد.‌‌‌.‌. 

راستش به نظرم؛ نیاز قشنگی ندارد؛ اینکه آدمها چطور برآورده اش می کنند؛ ممکن است قشنگی داشته باشد... تاکید می کنم " ممکن" است قشنگی داشته باشد.‌.. ممکن هم هست در راه برآورده کردنش همه چیز را گُه مال کنند..‌‌. 

خدایا! چطور به نیازمندی آدمها رحم ت نمی آید؟ 

نمی دانم شاید هم می آید...

۰۱مهر

کاری نداشت چند ساله ای؛ کاری نداشت مجردی یا متاهلی؛ کاری نداشت بچه داری یا نه؛ دعایش برای همه یکسان بود :" خدا ان شا الله یک عروس و داماد خوب قسمتتان کند!"

صفای باطن داشت آقای ب. آن وقت ها که من میدیمش سی و یکی دو ساله و مجرد بود. حالا خودش یک پسر کوچک دارد. یک کپی از خودش. عکسشان را روی پروفایلش دیدم.

حالا بعد از حدودا ده سال؛  دارم معنی حرفش را می فهمم. دعای خوب و جامعی است انصافا...  

دیده ام که یک عروس یا داماد نافرم؛ چطور آفت یک طایفه شده اند...متاسفانه دیده ام...

 

۰۱مهر

خوشحال که می شوم ؛ کودک درونم را آزاد می کنم و هو هو کنان شروع می کنم مدل فیونا زن شِرِک رقصیدن و لرزاندن!! الحق که صحنه خنده داری می شود و همسرم هم، هر بار بلند می زند زیر خنده! اصلا همین خنده اش این رفتار را ماندگار کرد.

منظورم از خوشحالی، همین خوشحالی های روزمره و یک دفعه ای است که مثل رگبار تابستانی سر می رسد. مثل وقتی که شرط را از او می برم.

آنروز اما وضعیت فرق داشت. بی اجازه  نوت موبایلم را خوانده بود و فکر کرده بود با سرچ کردنش می تواند آدرس وبلاگم را پیدا کند. برای اولین بار، این او بود که هوهو کنان می خندید و از خوشحالی نابلدانه می رقصید!  از وصف حالم عاجزم.  هیچ وقت ندیده بودم این طوری خودش را بسپارد دست احساسش... انگار توی فضا اکلیل پاشیده بودند... ثانیه به ثانیه اش توی ذهنم ثبت شده است.

حسابی خندیدم و گذاشتم حسابی شادمانی بکند... وقتی که تمام شد گفتم نمی تواند آدرسم را پیدا کند چون توی تنظیمات وبلاگم تیک اینکه نوشته هایم برود در موتورهای جستجو را نزده ام. 

اینبار من بودم که دوباره مدل زن شرک می رقصیدم و می خندیدم!!

۳۱شهریور

آن لحظه که توی جمع نشسته ای و اتفاقی با کسی چشم توی چشم می شوی؛ حیا میکنی ،  سریع نگاهت را میگیری، سرت را به چیزی گرم می کنی؛  سی چهل ثانیه بعد که دوباره نگاه می کنی میبینی همچنان با گردن کج و بی مهابا غرق در تماشایت است؛ همان لحظه ... 

 

پ.ن: توی زبان بدن می گویند وقتی کسی با گردن کج نگاهتان می کند؛ نشانه تحسین و علاقه است.

۳۱شهریور

با این همه آتش کینه که سالهاست توی سینه اش حمل می کند،؛ مانده ام چطور هنوز خاکستر نشده است؟!

 

این را هم از سر تعجب گفتم هم از سر خشم!

۳۱شهریور

از آنچه ترسیدم؛ به سرم آمد...

به آنچه تحقیرآمیز نگاهش کردم؛ مبتلا شدم.‌‌..

تا نزدیکی های ارتکاب ِ آنچه را که بدترین می دانستم؛  رفتم،  لااقل توی خیالم.‌‌..

دیگر چه جای قضاوت است؟

 

ازین جای ماجرا

چونان مادری دلواپس

که فرزندش را

در نبردی تن به تن به تماشا نشسته است

دست هایم را گره خورده؛ به هم می فشرم

و خودم را ؛ تو را؛ او را

درین مخمصه 

"کم نیاور" گویان

نگاه می کنم

 

۳۱شهریور

فلفل سیاه ؛ همین فلفل سیاه خودمان که چربی سوز است و غذا را هم خیلی خوشمزه می کند؛ همین او را می گویم. میل جنسی و لذت سکس را هم چند برابر می کند! 

قدرتش را دست کم نگیر چه در آشپزی؛ چه در رژیم لاغری ؛ چه در سکس!

میگویی نه؟ 

امتحان کن!

۲۹شهریور

با هم دوستیم. توی یک سال ازدواج کردیم. حالا دو دختر زیر ۵ سال دارد.چهار سال از من کوچکتر است اما انگار به اندازه یک نسل فاصله داریم. زندگی زیست نکرده من است. سیگاری است. مشروب می خورد. پارتی می رود. گل کشیده است. اهل تجربه است. کلی دوست پسر just friend دارد.یکبار گفت قبل از ازدواجم با ۲۲ نفر رابطه داشته ام!! گفت به محض اینکه می فهمیدم طرف بهم علاقه مند شده است؛ رابطه را کات می کردم. اصطلاحات روابط روز را اولین بار از دهان او میشنوم. مثلا اولین بار از او در مورد رابطه just sex شنیدم و تعریفش را فهمیدم! 

همسرش مردی به شدت کم حرف و منزوی است. مردی که خدای بی تفاوتی است. البته محسنات خودش را هم دارد. خوش اندام است؛ سخاوتمند است؛  و به همسرش در تمام زمینه ها آزادی و اختیار داده است. تنها یک خانه دارند که آن را هم به نام دوستم زده است‌. 

رابطه اش با همسرش پکیده است. خودش می گوید از همان ۶ ماه اول پکیده بود. گفت" خودم مانده ام چرا بچه آوردم. اولی را آوردم؛ دومی را چرا ترکیدم؟" 

حالا طلاق می خواهد‌. همسرش اعتراضی ندارد. گفته تمام حق و حقوقت را میدهم؛ بچه ها هم پیش خودت باشند؛ تمام هزینه ها را هم می پردازم. 

بیشتر ازینکه از این طلاق تفاهمی خوشحال باشد؛ غمگین است. ازینکه همسرش هیچ تلاشی برای نگه داشتنش نمی کند؛ بدجور دردش آمده است...

دچار تناقض است. خودش می گوید مردهای بی تفاوت برایش جذابند ؛ اما حالا تحمل این بی تفاوتی همسرش را  ندارد‌! این تناقض را نشانش دادم.  تایید کرد. 

 

طرحواره درمانی لازم است!

 

۲۸شهریور

داشت رانندگی می کرد. بدون اینکه رویش را به سمتم برگرداند؛ بی هوا گفت "تو صاایرانی" .گفتم چی؟ خندید و گفت" هر روز بهتر از دیروز"!! 

حرفش بهم کیف داده بود اما دلم می خواست بگویم مرد! برای یکبار هم که شده رو به صورتم مکث کن، وقتی نگاهمان به هم گره خورد؛ لبخند بزن و بگو چه قدر خوشگل شده ای!   به همین سادگی!

چیزی نگفتم. خندیدم و تشکر کردم.

می دانم تا همین جایش هم کلی با دلم راه امده است...  سخت است برایش ابراز احساسات!

 

۲۸شهریور

۱.نوشته است " آدمها فراموش نمی شوند فقط از اعتبارشان کم می شود".

 

۲.آنکه روزگاری در دلت خانه داشته؛ ممکن است از دیده برود؛ ممکن است حتی از دلت برود؛ ولی از یادت نخواهد رفت....

 

۳.آلزایمر دارد. پسرش مرده است. و او حتی یادش نمی آید که پسری داشته است.... چه خوب که آلزایمر دارد...