از دنیای شخصی ام

۰۴مهر

اصطلاح ساعت صفر عاشقی را اولین بار از دوستم شنیدم. آن وقت ها نوجوان بودم. می گفت هر وقت ساعت 00:00 را ببینی؛ همانی که دوستش داری؛ بهت فکر میکند. بعدها هی توسعه اش داد و ساعت 11:11 و 10:10 و ... را هم بهش اضافه کرد. 

از آن موقع به بعد، شرطی شده و  کودکوار،  دیدن این ساعت ها شده اند بهانه ای برای خوشحالی های کوچک من.

کی می خواهم بزرگ شوم؟!

۰۴مهر

این دکلمه های عاشقانه غلیظ که گاها توی گروه های سوشال مدیا میبینم و میشنوم؛  حالم را بد می کند. نصفه قطعش می کنم. بهشان عادت ندارم. دُزش برایم بالاست. تجربه اش را نداشته ام. تجربه دریافتِ شخصیِ برونریزیِ بی پروای هیجاناتِ عاشقانه. من به همین دوستت دارمِ ساده هم قانعم؛همین به یادتم؛ همین توفکرتم؛ همین دلتنگتم؛ حتی شده پیامکی؛ حتی شده واتسآپی و تلگرامی. من به تامل با سکوت نگاهش به چشم هایم هم قانعم.

دخترم را اما جور دیگری تربیت می کنم. غرق در الفاظ عاشقانه؛ چیزی که شایسته هر کسی است. نباید درین زمینه شبیه من بشود.

۰۴مهر

اگر بهم می گفتند توی دوماه اول داشتنش؛ از شدت بی خوابی به گریه خواهم افتاد؛

اگر بهم می گفتند تا چند ماه بعد از داشتنش؛ توان به ارگاسم رسیدن را از دست خواهم داد؛

اگر بهم می گفتند بارها وسط سکسمان؛ توی اوج تمنایمان؛ مجبور می شوم کار را قطع کنم برای آرام کردن گریه وسط خوابش؛

اگر بهم می گفتند تا دو سال و هشت ماه بعد از داشتنش؛ هیچ شبی را تا صبح نمی توانم پیوسته بخوابم؛ 

اگر بهم می گفتند به دفعات تا چشم هایم گرم می شود؛ باید برای دستشویی بردنش؛ تا صبح بدخواب شوم؛

اگر بهم می گفتند حتی تا چهارسالگی اش؛ برای داشتن خواب نمیروز؛ به التماسش می افتم؛

باز هم او را می خواستم!

این فرشته ی عذاب را که دیوانه وار عاشقش هستم!

۰۴مهر

توی زندگی متاهلیمان؛ گاهی پیش آمده که متوجه نگاه sexual یا تحسین آمیزش به زنی شده باشم. زیاد نه، ولی پیش آمده! تعدادش حتی کمتر از سالهای زندگی مشترکمان است. 

از علایق سکچوالش خبردارم و در موقعیت هایی که زنی غیر از خودم؛  با آن ویژگی ها در جمعمان باشد؛ بدون اینکه بخواهم شاخک هایم می جنبد و حواسم جمع می شود به نگاه هایش! الحق که حالم گرفته می شود وقتی متوجه توجهش می شوم. توی این موقعیت ها سعی میکنم منطقی باشم. هیچ وقت  واکنشی نشان نداده ام. می دانم ته ِ تهش حال کودکی است که ترسیده است؛ همبازی اش را از دست بدهد.‌ موقعیت مشابه را برای خودم یادآوری کنم؛ که کم هم نیست!! ولی انکار  نمی کنم؛ همچنان یک میلی برای جویدن خره خره اش تویم وول می خورد!

این موقعیت ها که منطقم یک چیز می گوید و هیجانم یک چیز دیگر؛ زیاد برایم پیش می آید. توی چنین جنگی؛ اغلب منطقم پیروز می شود ولی هیجانم هم جفتک های خودش را می اندازد و بهانه گیری ام بالا می آید.

بهانه گیر شده ام!

۰۳مهر

خودشیفته وار دلم یک دوست می خواهد؛ شبیه خودم!

۰۳مهر

پیش از کرونا سفر زیاد می رفتیم. خورده بودیم به سوددهی شرکت " ر" اینها و کنار ایرانگردی کردنمان؛ زده بودیم در کار سفرهای خارجی. توی سه سال، مکه و استانبول و تفلیس و دبی رفتیم. توی آخرین سفرمان تازه دلار شده بود حوالی سه هزار تومان!! قرار سفر بعدی مان را مالزی گذاشته بودیم که قیمت ها سر به فلک کشید؛ کارها خوابید و کرونا شروع شد! 

القصه، یادم می آید تفلیس که بودیم؛ یک شب حوالی معروفترین کازینویش؛  زنی زیبا و مست را دیدیم که یک مرد غیر مست سعی داشت راهی خانه اش کند. زن مادام می رفت برای بوسیدن و بغل کردن مرد و کلماتی را التماس گونه ادا می کرد. مرد با چهره ای جدی دستهای زن را پس می زد و سعی می کرد سوار تاکسی اش کند. 

نمی دانم نسبتشان چه بود ولی هر چه بود لابد آن مرد می دانست فردای مستی؛ این زن از کارش پشیمان می شود. لابد مرد باشرفی هم  بوده است. اما من با خودم می گفتم مرد حسابی چه می شد اگر تو هم دو پیک می خوردی...

۰۳مهر

لعنت به سقوط بورس

لعنت به صعود ارز و طلا

که در بالا و پایین قلبت

جایی برای صحبت از دلتنگی 

باقی نگذاشته است...

۰۲مهر

گفته بود  آدمیزاد که خیک ماست نیست، که انگشت بزنی؛ جایش هم بیاید. جای انگشت دلهره و افسردگی و تنهایی رویش باقی می ماند...

چه خوب گفته بود...

۰۲مهر

وقتی کسی پیامم را دیر جواب می دهد؛

من : به تخمشم نیستم!

خودم: چرا چرا هستی!

۰۲مهر

خدایا 

تو را به " توفنا مع الابرار " قنوتم قسم

کارم را ؛ حال و احوالم را به نااهلان گره مزن...