فلفل سیاه ؛ همین فلفل سیاه خودمان که چربی سوز است و غذا را هم خیلی خوشمزه می کند؛ همین او را می گویم. میل جنسی و لذت سکس را هم چند برابر می کند!
قدرتش را دست کم نگیر چه در آشپزی؛ چه در رژیم لاغری ؛ چه در سکس!
میگویی نه؟
امتحان کن!
فلفل سیاه ؛ همین فلفل سیاه خودمان که چربی سوز است و غذا را هم خیلی خوشمزه می کند؛ همین او را می گویم. میل جنسی و لذت سکس را هم چند برابر می کند!
قدرتش را دست کم نگیر چه در آشپزی؛ چه در رژیم لاغری ؛ چه در سکس!
میگویی نه؟
امتحان کن!
با هم دوستیم. توی یک سال ازدواج کردیم. حالا دو دختر زیر ۵ سال دارد.چهار سال از من کوچکتر است اما انگار به اندازه یک نسل فاصله داریم. زندگی زیست نکرده من است. سیگاری است. مشروب می خورد. پارتی می رود. گل کشیده است. اهل تجربه است. کلی دوست پسر just friend دارد.یکبار گفت قبل از ازدواجم با ۲۲ نفر رابطه داشته ام!! گفت به محض اینکه می فهمیدم طرف بهم علاقه مند شده است؛ رابطه را کات می کردم. اصطلاحات روابط روز را اولین بار از دهان او میشنوم. مثلا اولین بار از او در مورد رابطه just sex شنیدم و تعریفش را فهمیدم!
همسرش مردی به شدت کم حرف و منزوی است. مردی که خدای بی تفاوتی است. البته محسنات خودش را هم دارد. خوش اندام است؛ سخاوتمند است؛ و به همسرش در تمام زمینه ها آزادی و اختیار داده است. تنها یک خانه دارند که آن را هم به نام دوستم زده است.
رابطه اش با همسرش پکیده است. خودش می گوید از همان ۶ ماه اول پکیده بود. گفت" خودم مانده ام چرا بچه آوردم. اولی را آوردم؛ دومی را چرا ترکیدم؟"
حالا طلاق می خواهد. همسرش اعتراضی ندارد. گفته تمام حق و حقوقت را میدهم؛ بچه ها هم پیش خودت باشند؛ تمام هزینه ها را هم می پردازم.
بیشتر ازینکه از این طلاق تفاهمی خوشحال باشد؛ غمگین است. ازینکه همسرش هیچ تلاشی برای نگه داشتنش نمی کند؛ بدجور دردش آمده است...
دچار تناقض است. خودش می گوید مردهای بی تفاوت برایش جذابند ؛ اما حالا تحمل این بی تفاوتی همسرش را ندارد! این تناقض را نشانش دادم. تایید کرد.
طرحواره درمانی لازم است!
داشت رانندگی می کرد. بدون اینکه رویش را به سمتم برگرداند؛ بی هوا گفت "تو صاایرانی" .گفتم چی؟ خندید و گفت" هر روز بهتر از دیروز"!!
حرفش بهم کیف داده بود اما دلم می خواست بگویم مرد! برای یکبار هم که شده رو به صورتم مکث کن، وقتی نگاهمان به هم گره خورد؛ لبخند بزن و بگو چه قدر خوشگل شده ای! به همین سادگی!
چیزی نگفتم. خندیدم و تشکر کردم.
می دانم تا همین جایش هم کلی با دلم راه امده است... سخت است برایش ابراز احساسات!
۱.نوشته است " آدمها فراموش نمی شوند فقط از اعتبارشان کم می شود".
۲.آنکه روزگاری در دلت خانه داشته؛ ممکن است از دیده برود؛ ممکن است حتی از دلت برود؛ ولی از یادت نخواهد رفت....
۳.آلزایمر دارد. پسرش مرده است. و او حتی یادش نمی آید که پسری داشته است.... چه خوب که آلزایمر دارد...
آقا صدای شما چه خوب است! گوشم را نوازش می دهد ...
پی نوشت : تازه کشفش کرده ام؛ با آهنگ آتش پاره اش... حالم را خوب می کند این آهنگ... گذاشته ام روی تکرار ..
گاهی از خدا عمر می خواهم ؛ فقط به این انگیزه که عاقبت بعضی آدمها را به چشم ببینم!!
خدایا!
راست می گویند از هر دست بدهی؛ از همان پس میگیری؟ یا قانون دروغینی است که یادمان داده اند از ترس بدتر از ابلیس نشدنمان؟
لالایی ای ترکیبی و انتخابی از لالایی مادرم و لالایی هایی که شنیدم و خوانده ام. وقتی دخترم به دنیا آمد ؛ جورش کردم و نوشتم و حفظش کردم. حالا اینجا میگذارمش به یادگار بماند از من.
لالا لالا گلم لالا بخواب ای بلبلم لالا
لالا لالا گل لاله گلی دارم به گهواره
لالا لالا گل صدپر بخواب ای نازنین دلبر
لالا لالا گل سنبل جهان شد پر گل و بلبل
لالا لالا گل یاسم تو مروارید و الماسم
لالا لالا گل آلو درخت سیب و آلبالو
لالا لالا گل زردم نبینم داغ فرزندم
لالا لالا گل نرگس بلا بر تو نیاد هرگز
لالا لالا گل بادوم بخواب آروم بخواب آروم
لالا لالا گل نسرین ببینی یک خواب رنگین
لالا لالا گلم باشی همیشه در برم باشی
بزرگ شی همدمم باشی به پیری یاورم باشی
لالا لالا گل صحرا بخواب ای دختر زیبا
لالا لالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی
لالا لالا گل خوشگل لالایی ای عزیز دل
لالا لالا گل ریحون دوسِت دارم از دل و جون
لالا لالا گل سنگم گل زیبا و خوشرنگم
لالا لالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره
لالا لالا گل پونه عزیزدل نگیر بونه
لالا لالا گل عناب میشم از گریه هات بیتاب
خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری
به حق خواب و بیداری عزیزم را نگهداری
پی نوشت: بیشتر از همیشه با یاد مرگ همنشینم. امیدوارم مرگم به گونه ای باشد که قبل از آن فرصت داشته باشم؛ آدرس اینجا را به عزیزانم بدهم.
دخترکم می آید در گوشم حرف بزند. لبش را می آورد کنار گوشم. در کسری از ثانیه حواسم جمع می شود به جادویی بودن این لحظه. در کسری از ثانیه حواسم جمع می شود که این لحظه دیگر تکرار شدنی نیست.حواسم جمع می شود به اینکه چه قدر در آینده دلم برای این لحظه تنگ خواهد شد. غرق می شوم در تجربه وجودش؛ سرش را که نزدیک می آورد؛ به عمد صورتم را می چسبانم به صورتش تا غیر صدای ظریفش؛ حرم نفسش و بوی عطر موهایش؛ لطافت پوستش را هم تجربه کنم.
گفته بودم عطسه ها و خنده هایش چقدر به من شبیه است؟
دوستی مان طولانی است. توی یک گروه آموزشی روانشناسی با هم دوست شدیم.همگی متاهلیم. پنج زنیم با سنین مختلف؛ با سطح تحصیلات و فرهنگهای مختلف. با اعتقادات و قومیت های مختلف هستیم. از بیرون نگاهمان کنند هیچ کداممان با هم تناسبی نداریم . ولی دوستی عمیقی بینمان جاری است. هر حرفی را می توانیم به هم بزنیم. هر دردی را می توانیم به هم بگوییم؛ هر رازی را ... با هم بغض کرده ایم؛ با هم گریه کرده ایم. بلندترین قهقهه هایمان را با هم سر داده ایم. رکیک ترین کلمات را جلوی هم ادا کرده ایم. قبل از کرونا مهمان دوره داشتیم و تقریبا هر ماه همدیگر را میدیدیم. کرونا که شروع شد؛ گهگاه تصویری چت می کردیم.
بعد از ۹ ماه؛ حضوری دیدمشان. مانده بودم بغلشان کنم یا نه. ۹ ماه بود غیر از همسرم و دخترم؛ کسی را در آغوش نگرفته بودم. خبردار شدم آنها که زودتر رسیده بودند همدیگر را بغل کردند. حیفم آمد دریغ کنم از خودم؛ تک تکشان را بغل کردم. خیلی خوب بود... خیلی ... پشیمان نیستم.
کرونا هر بدی که داشت؛ ارزش آغوش را به من یکی که حالی کرد. انقدر که می توانم بعد از کرونا ؛ خودم را جای دختری ببینم که وسط یکی از خیابانهای شلوع لندن ایستاده است؛ با یک تابلو در دستش که رویش نوشته است؛ free hug!