دوستی مان طولانی است. توی یک گروه آموزشی روانشناسی با هم دوست شدیم.همگی متاهلیم. پنج زنیم با سنین مختلف؛ با سطح تحصیلات و فرهنگهای مختلف. با اعتقادات و قومیت های مختلف هستیم. از بیرون نگاهمان کنند هیچ کداممان با هم تناسبی نداریم . ولی دوستی عمیقی بینمان جاری است. هر حرفی را می توانیم به هم بزنیم. هر دردی را می توانیم به هم بگوییم؛ هر رازی را ... با هم بغض کرده ایم؛ با هم گریه کرده ایم. بلندترین قهقهه هایمان را با هم سر داده ایم. رکیک ترین کلمات را جلوی هم ادا کرده ایم. قبل از کرونا مهمان دوره داشتیم و تقریبا هر ماه همدیگر را میدیدیم. کرونا که شروع شد؛ گهگاه تصویری چت می کردیم.
بعد از ۹ ماه؛ حضوری دیدمشان. مانده بودم بغلشان کنم یا نه. ۹ ماه بود غیر از همسرم و دخترم؛ کسی را در آغوش نگرفته بودم. خبردار شدم آنها که زودتر رسیده بودند همدیگر را بغل کردند. حیفم آمد دریغ کنم از خودم؛ تک تکشان را بغل کردم. خیلی خوب بود... خیلی ... پشیمان نیستم.
کرونا هر بدی که داشت؛ ارزش آغوش را به من یکی که حالی کرد. انقدر که می توانم بعد از کرونا ؛ خودم را جای دختری ببینم که وسط یکی از خیابانهای شلوع لندن ایستاده است؛ با یک تابلو در دستش که رویش نوشته است؛ free hug!