از دنیای شخصی ام

۰۳آبان

واژه " نمی دانم"  اغلب  نوعی دفاع محسوب می شود. 

می داند اما دلش نمی خواهد در موردش حرف بزند.

می داند اما نمی خواهد احساسات مرتبط با آن را تجربه کند.

می داند اما به شنونده اعتماد ندارد.

می داند اما ندانستنش دردسر کمتری دارد.

می داند و از گفتنش دردش می آید...

۰۲آبان

یعنی الان به جایی رسیدم که دیگه نمی تونم با اطمینان بگم من هیچ وقت فلان کارو نمی کنم. از ترس اینکه دست تقدیر بچرخاندنم و بنشانم در همان جایگاه و بگوید دیدی؟ پس کمتر زِر بزن!

۰۲آبان

انگار توی این جهان؛ یک اینرسی وجود دارد که در برابر تغییر مقاومت می کند. جان میکَنی برای ذره ای تغییر‌. همه ی عزمت را جزم می کنی که یک قدم برداری... با تک تک تردید هایت تن به تن گلاویز می شوی... خونین و مالین؛ رخمی و خسته،  نفسی عمیق می کشی برای گام برداشتن؛ که ناگهان یک میخ بزرگ گیر می کند به لباست و سر جایت برت می گرداند!

 

چه خوب بود اگر گاهی  یوسف وار؛ قفل همه دربها برایمان یکی یکی باز می شد ..‌

۰۱آبان

گذر زمان، چیز عجیبی است. خوبی ها را مثل یک گردنبند دستساز نقره؛ قیمتی تر جلوه می دهد؛ روی بدیها؛ غبار می نشاند و کمتر به چشم می آوردشان. علاقه مندی ها را حتی اگر باقی مانده خاطره ای باشند؛ عتیقه ای گرانبها می نماید. 

گذر زمان چیز عجیبی است ؛ همه چیز را تحریف می کند...

 

۲۸مهر

یه آزمایشی هست به اسم آزمایش موقعیت ناآشنا. روی بچه های یک تا دوساله انجامش داده اند. آزمایش ازین قرار است که بچه و مادرش برای اولین بار وارد اتاقی با اسباب بازی با حضور یک فرد غریبه می شوند. بعد از مدتی مادر اتاق را ترک می کند. دیدند وقتی مادر بازمی گشت واکنش بچه ها به سه شکل بود:

بچه های دسته اول، خوشحال آغوش مادر را می طلبیدند.

بچه های دسته دوم،  از رفتن مادر بی قرار می شدند اما وقتی مادر باز می گشت؛ از رفتن به آغوش مادر سرباز می زدند و همچنان گریه می کردند.

بچه های دسته سوم نه به رفتن مادر واکنش نشان می دادند نه به بازگشتش! حال اینها از همه خرابتر است!

 

از نتایج مهم این آزمایش فقط همین را بگویم که دیدند این رفتار با افراد مورد دلبستگی تا آخر عمر؛ ثابت است.

من جزو دسته دومم! طاقت دوری ندارم و اگر بازگردد برای رفتن به آغوشش مقاومت می کنم!

توی روابطم فقط با " ر"  به امنیت رسیده ام. آن هم انقدر صبوری کرده؛ آنقدر توضیح داده؛ آنقدر شوخی کرده؛ آنقدر عذرخواهی کرده که حالا دیگر مطمئنم اگر مدتی ارتباطش قطع شود؛ نه از سر بی مهری و بی توجهی است؛ که حتما موضوع مهمی پیش آمده است!

۲۸مهر

بگو چه قدر آزرده ای؟ 

تا بگویم چه قدر دوستش داری...

 

۲۸مهر

بگذار ناراحتی؛ بهانه ای شود برای به آغوش کشیدنت و نه جدایی!

خیلی ساده است؛ فقط ابرازش کن!

۲۸مهر

یه عزیزی گفته بود از هر اتفاق، مرواریدشو صید کن و بقیه شو دور بریز!

توی تور این اتفاق؛ لنگه کفش بود؛ قوطی پلاستیکی بود و چند ماهی کوچک خوشحالی!

مرواریدش را خیلی گشتم تا پیدا کردم... اذیت شدم ولی ارزشش را داشت... هنوز دارم می گردم...

۲۸مهر

آخ! فانتزی ها... فانتزی ها...  این تصاویر ذهنی موزی با هاله ای عظیم از هیجان.... می شود به یک انفجار هسته ای تشبیهش کرد.  یک بمب کوچک و موجی عظیم از خوشحالی یا غم که تاثیرش تا مدت ها ماندگار است!

شما را سفارش می کنم به شناخت فانتزی های یکدیگر!

شما را سفارش می کنم به تلاش برای محقق کردنشان حتی جزئی!

شما را سفارش می کنم به کشف فانتزی های خودتان و معنایش...

 

۲۸مهر

من با این جملات مشکل دارم که عشق فقط یکبار تجربه می شود؛ دو بار تجربه می شود و...   از نظر من اصلا می تواند صدبار تجربه شود؛ مثل غم مثل ترس؛ مثل شادی؛ گیرم که پیچیده تر باشد و توان جسم و روان ما برای تجربه اش کمتر!

من اصولا با ایده آل سازی این هیجان مشکل دارم. ابدا جذابیتش را انکار نمی کنم اما به نظرم خیلی روزمره تر و دم دستی تر از این حرفهاست... تقدسی هم ندارد... عشق ورزی چرا ولی تجربه فردی این هیجان ؛ تقدسی ندارد! 

اتفاق عجیبی نیافتاده است؛ فقط روان ما، یک نفر را با طبیب دردهایش اشتباه گرفته است؛ همین!

القصه؛ الامان از درد ... 

القصه؛ دو جانبه اش را برایت آرزو می کنم...