خودش دهه هفتادی ست. گفت عاشق یکی از دخترهای فامیل بوده که دهه شصتی است. از مادرش ناراحت بود .مادرش مخالفت کرده و به او گفته بود کمبود محبت دارد و برای خودش دنبال مامان می گردد. دختر خانم ازدواج کرده بود و او همچنان در ستایش دخترهای متولد دهه شصت و مذمت دخترهای دهه هفتادی سخن ها می راند!!!
سرِ دردِ دلش باز شده بود و از من نظر می خواست. واقعیت این بود که تمام ازدواج هایی که به چشم دیده بودم و در آن خانم چند سال بزرگتر از آقا بود؛ بیش از چند سال دوام نیاورده بود.گاها در عمل با هم زندگی کرده بودند اما آقا بعد از چند سال سرش را جای دیگری گرم کرده بود. از طرفی به این فکر می کردم که توی ازدواج های طبق روال تر هم هیچ تضمینی نیست که بعد از چند سال نابود نشوند. با شناختی که ازو پیدا کردم؛ با توجه به روحیه حمایت جویش همواره عاشق دخترهای بررگتر از خودش خواهد شد.
باید از ترس آینده ،خودش را از لذت شیرینی عشقی که به آن نیاز داشت و برایش جذاب بود محروم می کرد ؟ عشقی که سرد شدنش برایم مسجل است. یا باید به چیزی که فکر می کرد درست است و به آن علاقه داشت؛ عمل می کرد و هر وقت به این نتبجه می رسید اشتباهست تغییر مسیر می داد؟
نوشته بود " همه را می فهمم و این فهمیدن روزی مرا خواهد کشت"... حس و حال همین جمله را دارم...