از دنیای شخصی ام

۰۵ارديبهشت

باورهای هرکس حرمت دارند..‌ آجر به آجرش را چیده و حالا شده یک خانه که تویش احساس امنیت می کند، هر چند کوچک؛ هر چند کج .... نمی شود که بیایی برای نشان دادن هنرهای رزمی ات؛ حاصل یک عمرش را فرو بریزی و رهایش کنی.... 

هر وقت مردش بودی که آجر به آجر جایگزین کنی؛ بسم الله!

۰۵ارديبهشت

امروز که گزارش بی بی سی را از وضع هند می دیدم؛ کم مانده بود زیر گریه بزنم‌. من در آن گزارش بی پناهی می دیدم ... بی پناهی... این ترسناکترین حس برای من...‌ 

معتقدم "ترین های" هر کس فرق دارد.... معتقدم " ترین های" هر کس قصه ای پشتش دارد... بهترین با بدترین....خواستنی ترین یا منفورترین.... دوست داشتنی ترین... اندوه بار ترین..‌. شادی آورترین.... 

 

مقاومت دارم.... نمی توانم فکر کنم به آن لحظه ای که بی پناهترین بودم.... نمی خواهم یادم بیاید و یادم نیست... اما حتما قصه ای دارد این ترسناکترین حس برای من... قصه ای که ابدا  دلم نمی خواهد به یادم بیاید...

۰۴ارديبهشت

توی ساختمان ما لوله کشی از نوع expose  است؛ از همین ها که از سقف کاذب رد می شود. و قضیه ازین قرار است که طبقه بالایی هر وقت حمام برود؛ صدای رد شدن آب از توی لوله ها را می شنویم. و همین ماجرا برای طبقه زیرین ما صادق است.

موضوع اینست که ما فکر می کنیم درین ماه رمضان ، با توجه به اینکه حمام رفتنمان از نیمه شب تا سحر  اتفاق می افتد؛ همسایه پایینی دقیقا می تواند آمار دفعات سکس ما را در هفته کشف کند و این در عین مسخرگی، واقعا معذبمان کرده!! 

۰۳ارديبهشت

موضوعی برای نوشتن ندارم. دلم بهانه میگیرد.

 

خوب شده ام اما هنوز از نزدیک شدن به "ف" و " ر" و بوسیدنشان پرهیز می کنم. ماسک را اما کنار گذاشته ام.

 

در طول روز سکانس های آن مصاحبه اعتقادی توی مغزم می آیند و می روند و دندانهایم را به هم می سایند. ترسیده ام به خاطر عدم التزام به ولایت فقیه ، در گزینش ردم کنند. یاد شوهر خواهرم افتاده ام.  او در آخرین دوره مجلس؛ قصد نامزدی داشت. به علت عدم التزام به اسلام رد صلاحیتش کردند. اعتراض که زد؛ گفتند در عکس چهلم پروفایل تلگرام مادرتان؛ یک عکس خانوادگی هست که موهای همسرتان بیرون آمده است!!! عکس را که چک کردیم کمتر از یک سانت از جلوی موهای خواهرم مشخص بود!! موضوع اینست که اگر چیزی را نخواهند بلدند بهانه اش را جور کنند.

 

  برای اولین بار دارم کتابی از داستایوفسکی می خوانم؛به پیشنهاد یک دوست قدیمی، با جنایات و مکافاتش شروع کرده ام. زشتی فقر را توی حلقت فرو می کند! نمی توانم بیشتر از ده صفحه را پشت سر هم بخوانم.

 

 کوک نیستم... شاید رقصیدن سر حالم بیاورد ، اگر بتوانم این اینرسی سکون و رخوت را بشکنم....  

۰۲ارديبهشت

در ۱۲ ساعت گذشته؛ با کمی اغراق، به اندازه تمام سرماخوردگی های عمرم آبریزش بینی داشته ام. بدون هیچ علامت دیگری.  آن هم فقط از مجرای سمت چپ بینی ام. دقیقا انگار اشکم به جای اینکه از چشمم خارج شود؛ از بینی ام خارج  شود؛ با همان شفافی و با همان گرانروی!! 

لوراتادین و کلد استاپ هم افاقه نکرد. کرونا نباشد صلوات!

 

یک روز و نیم بعد نوشت: به همان بی دلیلی و سرعتی که شروع شده بود؛ تمام شد!

۰۱ارديبهشت

مدت زیادی بود که از نزدیک؛ یک آدم ِفسیل زنده که معتقد باشد حق فقط همانی است که او فکر می کند؛  ندیده بودم که امروز به لطف گزینش دیدم!!

 

* فسیل زنده به گونه در حال حیاتی گفته می شود که ظاهری شبیه به یک گونه منقرض و فسیل شده داشته باشد.

۳۱فروردين

این یکی را بارها به چشم دیده ام؛  خدمت به خلق پاداش دنیوی دارد. این می تواند حمام کردن مادربزرگ مریضت باشد یا راه انداختن کار یک غریبه که ربطی به تو و شرح وظایفت  ندارد. اینکه می گویم پاداش دنیوی دارد منظورم اینست که اثرات مثبتش را در همین دنیا به چشم می بینی. من دیده ام دخترم... این را بارها به چشم دیده ام.

۳۰فروردين

 

گفت سلول سلولم می خواست هنوز بخوابم اما به سختی بیدار شدم و کلاسم را برگزار کردم.

با لبخند گفتم لطفا با سلول سلولت من را بخواه.

لبخند زد و با هیجان خاصی گفت دلم می خواهد تک تک سلول هایم با تک تک سلول هایت یکی شوند...

 

 

 

آه که دارد زبان باز می کند و من دیگر آرزو به دل نمی میرم!

۲۹فروردين

اس ام اس آمده است داوطلب گرامی چهارشنبه برای گزینش به فلانجا مراجعه کنید‌. عصبی شده ام. با اینکه در دسته افراد پیرو مذهب قرار می گیرم و با وجود نارضایتی از وضع مملکت تا به حال هیچ فعالیت سیاسی ضد این حکومت انجام نداده ام ؛ باید کلی دروغ تمرین کنم. دروغ از شرکت در نماز های جماعت و جمعه و راهپیمایی هایی که نرفته ام!! اعتماد به نفس این دروغگویی ها را ندارم و امیدوارم سوتی ندهم.

عصبانی ام. می دانم  هیچ بایدی وجود ندارد و می توانم رباکاری را کنار بگذارم و قید این شغل را بزنم. اما موضوع اینست که این سیستم واقعا مزخرف است. این شغل هم نه؛ هر شغل استخدامی دولتی همین آش و کاسه را دارد. اصلا با این سیستم مزخرفشان؛ لیاقتشان همین دروغگویی است.

 

برای "ف" : یک مادر معمولی داشتن که ریاکاری می کند و دروغ هم می گوید؛ چه حسی دارد؟  متاسفم اگر ناامید شده ای‌ عزیزم... واقعا امیدوارم زمان تو، نه اعتقادات شخصی و خصوصی که شایستگی حرفه ای معیار سنجش باشد.

۲۹فروردين

قصه کوتاه آنکه؛ یکبار آنکه را دوست می پنداشتم بعد از دو سال  تصادفا دیدم. به گرمی به استقبالش رفتم اما واکنش سرد او شوکه ام کرد. هیچ وقت فازش را نفهمیدم و او را هرگز دوباره ندیدم. 

حالا PTSD شده ام. ترجمه اش می شود اختلال ِ استرسِ پس از سانحه!  مرضی است که بعضی سربازها بعد از جنگ؛ و بعضی قربانی ها پس از تجاوز تجربه می کنند! حالا دیگر وقتی از دیدنِ کسی هیجان زده می شوم؛ اولین چیزی که یادم می افتد همان ماجرای پاراگراف اول است.  و این حس بالا می آید که ممکن است دوباره آن اتفاق بیافتد. (حالا که اینها را نوشتم تازه دارم می فهمم چرا موقع چرخ زدن توی فیسبوک؛ دلم نخواست با هیچ کدام از دوستان دبیرستانم دوباره ارتباط بگیرم و هیچ پیامی نفرستادم). 

امروز به یکی از هم کلاسی های دوره ارشدم واتساپی پیام دادم و سوالی در مورد فلان ژورنال پرسیدم که او هم در آن مقاله چاپ کرده بود. آخرین تماسمان پارسال بود که لینک  یک پرسشنلمه برای پرکردن برایم ارسال کرده بود. پر کرده بودم و ازم تشکر کرده بود. از ظهر دیده است و تیک های ارسال پیام آبی شده است اما او جواب سلامم را هم برایم تایپ نکرده است.

دوباره یاد آن پاراگراف اول افتاده ام ...  من چیزیم است یا بقیه؟

 

بعد نوشت:  بالاخره جواب داد. شماره ام را نداشت. درین مورد خیالم راحت شد که او چیزیش نیست!