از دنیای شخصی ام

۲۸فروردين

پرسیده بود چرا مهاجرت نمی کنید.

از وابستگیمان به خانواده ها گفته بودم. و اینکه "ر" کاملا از نظر تحصیلی و کاری جا افتاده ست. بعد هم از دوستان "ر" گفته بودم که با استطاعت مالی و تحصیلات عالی مهاجرت کرده بودند اما وقتی صادقانه حرف می زنند؛ وضع "ر" از همه شان بهتر بود. آنچه آنها را پایبند غربت کرده بود؛ آرامش و پیشبینی پذیری اش بود. که آن را هم ما به پای مراوده با عزیزان از نزدیک و تجربه فرزندمان از مادربزرگ و خاله و عمه و عمو گذاشتیم.

گفت آدم می تواند در یک غار نمور تاریک زندگی کند اما احساس خوشبختی کند!! 

هرچه حساب کردم هیچ جای زندگی مان شبیه آن غاری که او می گفت؛ نبود! دلم که برایش تنگ می شود، حرفهایش را مرور می کنم_کنایه هایش را که کم نبودند_  کِرمم را می نشانم سر جایش و میلِ تماس با او را در خودم خاموش می کنم.

۲۸فروردين

اینکه زن و شوهر جیب جدا باشند را هیچ وقت نپسندیدم. زندگی خواهرهایم و خواهرهای "ر" را دیده ام. جیب جدایند.... خانم ها پس اندازهایی دارند که آقایان بی اطلاع اند. آقایان از خزج کردن در زمینه هایی پا پس می کشند؛ از هزینه های زندگی گرفته تا آب رفتن ارزش هدایایشان برای همسرانشان!! انگار توی مسابقه ای می افتند که هر کدام می ترسند عقب بیافتند.

 

در خوشبینانه ترین حالت، مهرماه مشغول به کار می شوم. اما دیروز با "ر" درین مورد حرف زدم. درامدی که کسب خواهم کرد در مقایسه با درامد "ر" ناچیز است اما انتظاراتش را پرسیدم. انتظاراتم را گفتم. گفت مبلغی که ماهیانه برایم واریز می کند را نصف می کند. گفتم تغییر رویه ای در تامین هزینه های مختص خودم را دوست ندارم؛ مثلا اینکه هزینه لباس هایم با خودم باشد. موضوع اصلا پول نیست. موضوع اینست که حمایت مالی او برایم نمادی از حمایت عاطفی ست. شاید درست نباشد اما حس می کنم امورم که از او جدا شود؛ خودمان هم جدا می شویم.  تهِ ذهنم این طور نقش بسته که مردها هر چه بیشتر زنی را دوست داشته باشند؛ بیشتر برایش خرج می کنند (البته در صورت داشتن استطاعت). و البته مصداق های بیرونی اش را هم دیده ام. مردهایی که برای معشوقه هایشان خیلی بیشتر از همسرانشان هزینه می کنند! و البته آن مَثَل مادرم هم ته ذهنم هست؛ که " زنی که خرج ندارد؛ ارج ندارد"!! 

صحبتمان خیلی خوب پیش رفت .کمی هم وارد جزییات شدیم. ظاهرا مشکلی نیست من ولی ذره بین دست گرفته ام!!

۲۷فروردين

ای روزه بگیران!

سحری و افطاری های همیشه آماده؛ یکی از آپشن های زندگی با مادر هاست که بعد از ازدواج و یا مستقل شدن؛ قدرش را خواهید دانست و انگشت حسرت به دندان خواهید گزید!

باشد که آگاه باشید :)

۲۶فروردين

از سال دوم دبستان با "س" دوستم. این دوستی طولانی مثل مدال افتخاری به سینه ام هست و البته ۶۰ درصد ماجرا را مرهون پیگیری های "س" برای حفظ این دوستی ام. 

"س" با امیر ازدواج کرد. همان امیری که از من خوشش می آمد. و البته او اصلا خبر ندارد. ۵ سال است که ازدواج کرده اند اما اختلاف و دعوایشان خیلی زیاد است. س خیلی درونگراست  و بلد نیست نارضایتی و خشمش را مستقیم نشان دهد. امیر برعکس است. خشمش را انفجاری نشان می دهد و با خمپاره کلماتش "س" را تحقیر و هزارپاره می کند. "س" می ترسد و سکوت می کند. و فردایش به من زنگ می زند. نا گفته نماند که انصاف را رعایت می کنم و چه بسا که حق را به امیر می دهم. الان می توانم بگویم در طول زندگی مشترکشان چندبار با هم دعوا کرده اند. هیچ کدام هم کمک تخصصی نمی گیرند. 

بعد از آخرین دعوایشان "س" دوباره زنگ زد. یک ساعت از نارضایتی هایش گفت. اینبار همسرش نزدیک نیمه شب؛ او را کنار خیابان رها کرده بود؛ در حالی که کیف "س" توی ماشین بود و او نه گوشی داشت و نه کیف پول!!! سرم برای "س" درد گرفت و تا آخر آن روز سگ بودم.

حالا دو روز از آن ماجرا گذشته است. عکس کیک تولدش را استاتوس کرده و زیرش از " همسر عزیزش" تشکر کرده !!

الان دقیقا طبق همان مثل معروف ؛ می توانم خودم را یک ابله معرفی کنم!!

۲۳فروردين

خیلی خوشحالم... خیلی... انقدر که احساس می کنم فقط رقص آذری می تواند شادی ام را برساند.... رقص آذری بلد نیستم و تا به حال نرقصیده ام اما الان برای اولین بار میل شدیدی به آذری رقصیدن دارم... انگار آن حرکات سریع پا می تواند ولوله ی توی دلم را نشان دهد و همزمان جابه جایی های وسیع و آرام دست درین رقص ؛ حسِ سبکبالی ام را...‌

 

مرحله دوم آزمون استخدامی را هم قبول شدم.... هوراااااا....

۲۲فروردين

اضطراب و ترس را به دلت راه نده؛ به هم می آمیزند و غم می زایند.

۲۲فروردين

بچه ی دومِ عزیزم که به رغم فشارها؛ از طرف پدر؛ مادربزرگ ؛ خواهر؛ و خاله هایت، هنوز حتی به تلاش برای درست کردنت راضی نشده ام؛ برای هردویمان  دعا کن روزی بیاید که تو را به خاطر خودت بخواهم و نه فقط به خاطرِ تنهایی خواهرت!

لطفا!

۲۰فروردين

واسه پیاده روی رفتیم فلان بوستان. دخترا انقدر رو فرم بودن و این زیبایی رو در معرض گذاشته بودن که از دیروز این دو کیلو اضافه وزنی که فقط خودم فکر می کنم اضافه ست؛  داره شاخم می زنه!!

۲۰فروردين

 می ترسم از روزی که قاصدک ببینم و آرزویی نداشته باشم واسه فوت کردنش...

۱۹فروردين

فهمیده ام این مرضِ خواهش درونی ام برای مهم و یا ویژه بودن برای همه آدمایی که باهاشون در ارتباطم؛ برمی گرده به همون سالهای کودکیم که از هیچ کدوم از دور و بری هام سیگنال مهم بودن، نگرفتم! حتی یه دونه! تف...