از دنیای شخصی ام

۲۹بهمن

مگه کسی که پای چشماش چروک خنده داره؛ می تونه بد باشه؟

۲۹بهمن

۱.شب را منزل مادرم خوابیدم. موهایم را باز کردم. رژ لب محبوبم را زدم و چشم هایم را مداد کشیدم. قبل از خواب با او تماس تصویری گرفتم. حواسم بود که گوشی را با چه فاصله و زاویه ای بگیرم که چیزی از زیبایی هایم جا نیافتد. سریع گوشی را برداشت. کمی که حرف زدیم گفت دلتنگ است. گفت امشب متکایم را به جایم بغل می کند. گفتم کاش ابنجا بودی. از ریش های آنکارد شده اش تعریف کردم و گفتم دلم می خواهد آن قسمت آنکارد شده ی زیر گلویش را با لب های رژ لبی ، ردیفی با بوسه مُهر بزنم!  گفت حیف که پیشم نیستی... مکالمه مان با بوسه از راه دور تمام شد.

۲. شب را منزل مادرم خوابیدم.قبل از خواب با او تماس تصویری گرفتم. ذره ای آرایش نداشتم و موهابم را پشت سرم بی هیچ مدل خاصی جمع کرده بودم. موقع صحبت با او به شکم خوابیده بودم و بیش از هر چیز سوراخ های دماغم را می دید! گفت همکارش کرونا گرفته، گفتم فلان چیز را خریدم. برنامه فردا را با هم فیکس کردیم و خداحافظی کردیم.

 

اولی تخیلی و دومی واقعی بود. اولی برای وقتی است که زیر یک سقف زندگی نمی کنید و دومی برای وقتی است که چند سالی با هم زندگی کرده اید. در اولی بیشتر از احوالتان می گویید  و در دومی بیشتر از کارهایتان...  در اولی می ترسی نداند چه قدر دوستش داری، در دومی فکر می کنی می داند ... 

 

حواسم باشد بار بعد بیشتر از احوالم بگویم.بیشتر از احوالش بپرسم.

۲۸بهمن

گفت " حی علی خیر العمل"  و همزمان با خیر العمل، چند بار کمرش را جلو عقب کرد ! :)))

۲۷بهمن

فأَنْتَ ثِقَتِی وَرَجائِی وَمَفْزَعِی وَمَهْرَبِی وَمَلْجَإِی وَمَنْجایَ...

۲۷بهمن

 گفت چرا ظرف ها را با دست می شویی؟ گفتم تا بخواهم توی ماشین بچینمشان؛ شستنشان تمام شده.... نگفتم می خواهم با خودم خلوت کنم ....

می خواستم به اندازه یک ربع؛ بدون پاره شدن رشته افکارم؛ بدون اینکه دخترم صدایم کند یا "ر" بپرسد به چه فکر می کنی؛ فکر کنم....  به خودم... و ببینم چه می خواهم...  و به آن سوال کلیدی " که چی ؟"  جواب بدهم. 

فکر کردم... نتوانستم به قسمت " که چی" اش چواب قانع کننده ای بدهم... 

باید چند روزی ظرف ها را با دست بشویم....

۲۶بهمن

رابطه مان دچار روزمرگی شده... صبح تا غروب که شرکت است یک مکالمه دو سه دقیقه ای داریم که انگار دارم با یک آدم آهنی حرف می زنم. فرقی نمی کند چه قدر محبت برایش روانه کنم، وقتی کنارش کسی باشد؛ نه تنها از هیچ کلمه محبت آمیزی استفاده نمی کند؛ بلکه صدایش هم از عاطفه خالی می شود! هنوز بعد از نه سال زندگی مشترک با این موضوع کنار نیامده ام!  حتی اسمم را ادا نمی کند که بخواهد یک جان تهش بگذارد...  انگار زنِ یواشکی اش باشم ...‌ تنها باشد یک آدم دیگر است اما ... 

 

 

هیچی... همه اینها که نوشتم به علاوه آنهایی که پاک کردم بهانه است.... رابطه مان چیزیش نیست... 

خودم انگار چیزیم است.... 

۲۴بهمن

به اعتقاد من دو نوع هیولا در این دنیا وجود دارد؛ آنهایی که فقط به فکر خودشان هستند و آنهایی که فقط به فکر دیگران هستند. به عبارتی آدم های شرور خودخواه و آدم های شرور فداکار. هاینریش از دسته اول است چون به لذت و موفقیت خودش بیش از هر چیز بها می دهد. البته با تمام این اوصاف؛ در بدی به گرد پای گروه دوم هم نمی رسد.

شرورهای فداکار باعث بزرگترین ویرانی ها می شوند، چون هیچ چیز جلودارشان نیست، نه لذت و نه شکم سیری، نه پول و نه شهرت. چرا؟ چون شرورهای فداکار فقط به فکر دیگران هستند.آنها از دایره شرارت فردی پا را فراتر می گذارند و به مقام های دولتی می رسند. موسولینی، فرانکو یا استالین سرشار از احساس رسالت اند. از نظر خودشان آنها به چیزی جز مصالح مردم فکر نمی کنند. آن ها یقین دارند کار خوبی می کنند، وقتی آزادی ها را سلب می کنند، وقتی مخالفانشان را به زندان می اندازند، با حتی وقتی آنها را اعدام می کنند‌. آنها سهم دیگران را نادیده می گیرند. آنها سر در آرمان هایشان دارند و پا در خون. به آینده خیره شده اند، عاجز از این که آدم ها را به چشم آدمی ببینند. آنها به رعایایشان آینده ای بهتر را بشارت می دهند و در عوض  زندگی را بر آنها ناگوارتر می کنند و هیچ چیز، هیچ چیز، جلودارشان نخواهد بود. چون از پیش حق را به خود داده اند. ایده های آن ها نیست که مردم را به کشتن می دهد، بلکه رابطه ای است که میان آن ها و ایده هایشان برقرار است؛ یعنی یقین.

انسانی که به خود یقین دارد، انسانی مسلح است. انسان به خود مطمئن؛ در صورت مواجه با مخالفت، در چشم به هم زدنی به یک جانی بدل می شود. او تردید را می کشد. یقینش به او قدرت می دهد که بی هیچ ملاحظه نه بگوید. او با آتش افکن فکر می کند. او با اصول و توپ و تفنگ موافق است.

به همین خاطر آنچه فاجعه به بار می آورد، ربطی به هوش یا حماقت ندارد. کم توان ذهنی که تردید دارد، کمتر از احمقی که به یقین رسیده خطرناک است. هر کس ممکن است اشتباه کند ، چه نابغه چه کم توان ذهنی، و نفس اشتباه کردن نیست که خطرناک است، بلکه تعصب آن آدمی است که خود را بری از خطا می داند. شرورهای فداکار که به دکترین، به نظام روشنگری، یا به عقیده ای مجهزند، می توانند بشریت را به منتهای جنون رهبانیت سوق دهند. آن که می خواهد فرشته بسازد؛ حیوان تحویل می دهد.

تو به خدا اعتقاد نداری ، آدولف؟ من، من به شیطان اعتقاد ندارم. چون نمی توانم هیچ روح شروری را تصور کنم که بدی را به خاطر بدی انجام دهد. نیت شر خالص وجود ندارد. هر کس می کوشد خودش را قانع کند که دارد کار خیر انجام می دهد. شیطان همیشه خودش را فرشته فرض می کند و این چیزی است که من از آن تا این حد واهمه دارم...

 

آدولف ه دو زندگی/ اریک امانوئل اشمیت

۲۳بهمن

هامون به مناسبت شب بلدا؛ گروه تلگرامی فامیلی مان را که نیمه جان بود؛ واتساپی احیا کرد! انقدر شعور داشت که اضافه  کند این گروه رو صرفا جهت دورهمی مجازی شب یلدا درست کرده است. که یعنی بعدش هر که می خواهد لفت بدهد.  اما  انگار این لفت دادن یک جور دهن کجی یا بی اعتنایی به کل فامیل است؛ خلاصه از آن روز از تعداد اعضای گروه کم نشده است! الغرض چیزی که بیش از همه از عضویت در گروه های فامیلی بیزارم می کند؛ این همرنگی در جماعت به خصوص برای تبریک در تولدهاست! یک نفر یادش می آید که امروز تولد فلانی است و تولدش را در گروه تبریک می گوید. پشتش سلسله ای از تبریک تولد ردیف می شود... تبریک کسانی که در واقعیت اصلا  نمی دانند چند ساله ای و چه ماهی به دنیا آمده ای... تبریکهایی که بیشتر از روی ادب و اجبار است تا محبت...  امروز تولد خواهرم بود و شاهد همین نمایش تکراری بودم. . وارد این بازی نشدم؛ قبلا تبریک هایم را گفته بودم. می خواهم لفت بدهم و نمی خواهم دهن کجی کرده باشم‌‌‌‌.‌‌..

 

از پنج بچه؛ سه تایمان بهمنی شدیم. بهار که می شده پدر و مادرم هوایی تر می شده اند!!

۲۲بهمن

چون طفل نی سوار

به میدان اختیار

در چشم خود سوار

ولیکن پیاده ایم 

 

صائب تبریزی

 

دوست دارم یه بار صائب تبریزی به خوابم بیاید و با او از حیرتم از خوندن اشعارش حرف بزنم. در ادامه این فانتزی هم، ایشان یک دو بیتی مخصوص خودم می سرایند!! 

۲۲بهمن

تا آن زمان، هیچ قدرت جمله " درست می شود" را درک نکرده بودم. به نظرم بیشتر جمله ای لق لقه زبان ها، موقع شنیدن غرغرهای دیگران می رسید.. گفت " درست می شود" و واقعا موثر افتاد...درست شبیه فرد مستاصلی که نیاز دارد از رمالی خبری خوش بشنود تا بتواند ادامه بدهد ...

 

خودش خبر ندارد تک تک جملاتش مثل وحی ای که از آسمان برسد؛ در ذهنم ثبت شده است...