تقریبا سالی یکبار ایمیل یاهویم را چک می کردم. خبری تویش نیست؛ فقط آلارم های فیسبوک و چند خبرنامه و ماهنامه... از تیر امسال که ایمیل یک دوست قدیمی را پیدا کردم که از تاریخ دریافتش یک سالی می گذشت و من ندیده بودمش؛این چک کردنها تقزیبا ماهی یکبار شده است. امروز هم فرصتی پیدا کردم و سری بهش زدم. فیسبوکم را هم خیلی وقت است که چک نمی کنم و هشت سالی می شود که آپدیت نکرده ام. دیدم از فیسبوک آلارم آمده که ف .ذ عکس جدید گذاشته است. از ف.ذ هم هشت سالی بود که بی خبر بودم. از بعد از به امریکا رفتنش. بعد از مدتها،بدون هیچ توضیحی یک عکس دونفره از خودش و یک مرد گذاشته بود که از حلقه توی دستشان حدس زدم باید همسرش باشد. هرچه کردم نتوانستم کامنت بگذارم... این سکوت طولانی بینمان انقدر سنگین بود که شکستنش را برایم سخت می کرد. بعد رفتم سراغ عکس های دوستان دبیرستانی دیگرم.. یکی شان یک پر زیبای نسبتا کوچک ما بین شانه و سینه اش تتو کرده بود و تمام عکس های جدیدش با لباس های topless بود تا تتوی سکسی اش را نشان بدهد. جای مناسبی بود؛ انگار محل مناسب بوسیدن را علامت زده باشی!! الف . میم هم سینه های سایز صدش را عمل کرده بود و آخرین عکس هایش از ماه عسلش توی پاریس بود. میم. ب هنوز مجرد بود و قیافه اش هیچ تفاوتی با آن سالها نکرده بود. ف. دال هم مثل همان سالها، تمام عکس هایش ساده و بدون ذره ای آرایش بود. ظاهرا و از روی عکسها انگار خلق و خویشان ذره ای عوض نشده بود.
این دوره طولانی کرونا و در خانه ماندن هایم با روابط محدود، اشتیاقم به ارتباط با آدمها را زنده کرده است... اما برایم عجیب است که نتوانستم؛ نخواستم با هیچ کدام از دوستان قدیمی ام ارتباط مجدد بگیرم...نمی دانم انگار حوصله خاطره بازی را ندارم؛ هیچ وقت نداشته ام... دلم نمی خواهد به عقب برگردم ... از چه فرار می کنم ؟ باید در موردش فکر کنم...