از دنیای شخصی ام

۰۲بهمن

وسط کار کردنم با گوشی، با چانه زدن موبایل را از من میگیرد که بازی کند. همین طور که چند قدم از من دور می شود؛ با تماشای جثه ی کوچکش و راه رفتنش با آن شلوار چهارخانه؛ قند توی دلم آب می شود و با صدای بلند می گویم "فلانی عاشقتم! "بدون اینکه نگاهش را از گوشی بگیرد یا رویش را سمتم بگرداند؛ با سر تایید می کند و آرام می گوید" می دونم" !

 

از خودم راضیم ...

۰۲بهمن

یه زمانی، یه جایی، یه جمله ای خوندم که حتی کلماتش یادم نیست! جملهه در مورد تحقیر کردن بود؛ با این محتوا که اگه کسی سعی داره تحقیرت کنه واسه اینه که چند پله پایین تر از تو ایستاده؛ وگرنه کسی که بالاتر از توه، چه طور می تونه تو رو پایین بکشه؟؟

 

 

 

 

۲۹دی

در مطب فقط ما دو نفر مانده بودیم و منشی. منشی دختری حول و هوش ۲۵ ساله بود با حجاب کامل و مسلط به شغلش. مریض جلویی من دختر خوشگلی بود هم سن و سال منشی. خوش تیپ بود و یکی از لپ هایش هم چال می شد که تو دل بروتَرَش هم می کرد. یک ته آرایش داشت، با حجاب متعارف. در واقع هیچ چیز تو ذوق بزنی در ظاهر و رفتارش دیده نمی شد و یکی دوباری  هم که چشم تو چشم شده بودیم؛ لبخند دلنشینی تحویلم داده بود. سرم را با گوشی گرم کرده بودم که یکدفعه از منشی پرسید خانم دکتر گواهی بکارت هم می دهند؟ منشی که انگار این حرف اعصابش را قلقلک داده بود با حالت خاصی گفت "ما زگیل هاتو درمان کردیم ولی گواهیِ جعلی صادر نمی کنیم". قبلا دیده بودم که پرونده ها را می خواند ولی ازینکه بیماری آن دختر را جلوی من بلند اعلام کرد حسابی جا خوردم.  هنوز حرفِ منشی را هضم نکرده بودم که دختر ادامه داد " دوست پسرِ جدیدم با بکارتم مشکلی ندارد و قرار است به خواستگاریم بیاید  اما مادرم ول کن نیست، می خواهم دهانِ او را ببندم!"

 از آنجایی که یکی از فوبیاهایم ابتلا به بیماری های مقاربتی است؛ هر جا مطلبی درین موارد ببینم با کنجکاوی می خوانم. قبلا خوانده بودم که زگیل تناسلی درمان قطعی ندارد و حتی در دوره های خاموش قابل انتقال است. خوانده بودم  که حتی در صورت استفاده از کاندوم هم ممکن است منتقل شود؛ اگر کاندوم تمام آلت را نپوشانده باشد!! 

 

موقع ازدواجم، اصلا به این موارد فکر نکرده بودم و با اشتیاق تمام پریده بودم توی رودخانه ای که نمی دانستم تویش ممکن است چه جانورانی زندگی کنند! خوش شانس بودم که درین رودخانه  فقط ماهی زیست می کرد!

 

 

 

۲۷دی

توی bio تلگرامش نوشته "چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم بدهد"

چه قدر دورم ازین جمله...

۲۶دی

 

فهمیده ام گاهی میل به مرگ می تواند ناشی از یک خستگی مفرط باشد که تو را وامیدارد در لحظه فقط به خودت و راحت شدنت فکر کنی و نه به هیچ چیز و هیچ فردی دیگر... ازین منظر، و با ظاهری پارادوکسیکال، خودکشی هم می تواند در نهایت خودخواهی باشد... 

 

 

۲۶دی

یک زبان بدن هم داریم که طرف دستش را روی پیشانی اش می گذارد؛ طوری که نیمی از پیشانی اش پوشیده می شود. مثل زبانِ بدنِ امشبِ من، مثل زبانِ بدنِ امشبِ "ر"، مثلِ زبانِ بدنِ هر روزِ مردِ ساکنِ آپارتمانِ رو به رویی، که  برای سیگار کشیدن لب پنجره می آید ....

 

این علامتِ سردرد نیست؛ نه؛ علامتِ دردسر است... علامت ِ ناچاری است...

 

 

۲۴دی

ترامپ آدم جالبی است؛ از معدود افرادی که ثروت؛ شهرت ؛ قدرت؛ محبوبیت و منفوریت را در نهایت های طیفشان تجربه کرده است. راستش فارغ از سیاست هایش؛ شخصیتا از او خوشم نمیاید. در او تکبری میبینم که برایم آزاردهنده است. برایم شبیه جادوگری است که با یک چوب جادویی به هر چه خواسته؛ رسیده است. دقیقا همین جمله آخر حس حسادتم را تحریک می کند و همه خواستن ها و نتوانستن هایم را جلوی چشمم می آورد! و اگر بخواهم صادقانه اعترافِ نه چندان راحتی بکنم؛ این شکستش در انتخابات؛ از این بابت هم خوشحالم کرد. ازین بابت که دنیا برای همه یک شکل است؛ شکست های بزرگ با پیروزی های بزرگ؛ شکست های کوچک با پیروزی های کوچک. انگار از اینکه تقدیر برای او استثنا قائل نشده است؛ خوشحال شده ام. انگار از تبعیض رها شده ام!

 

۲۳دی

-  اگه کره زمین گرده؛ پس چرا صافه؟ ببین خیابون صافه!

کره زمین خیلی خیلی بزرگه. اینجا که ما وایسادیم یه قسمت کوچیکشه واسه همین صاف به نظر می رسه. اگه بریم تو فضا از دور نیگاش کنیم؛ گِردیش معلوم میشه.

 

اگه کره زمین گرده پس چرا ما از روش نمیافتیم؟

به خاطر یه چیزی به اسم جاذبه. کیفمو ببین ولش می کنم زمین میافته؛ نیروی جاذبه زمین اونو پایین می کشه. اگه نیروی جاذبه نبود تو هوا می موند. همین باعث میشه مام از رو کره زمین نیافتیم. حالا بزرگتر که شی متوجه میشی.

 

- خدا وجود داره؟ پس چرا ما نمیبینمیش؟ مگه خدا میکروبه؟

فوت کن به دستت. هوا رو حس کردی؟ خدام مثه هواست؛ همه جا هست ولی دیده نمیشه ( خوبه که نمی دونه خلاء چیه)

 

-حتما باید یه زن با یه مرد ازدواج کنه؟ نمیشه یه زن با یه زن یا یه مرد با یه مرد ازدواج کنه؟ 

 تو دلت میخواد با کی ازدواج کنی؟ (در واقع پیچوندمش)

 

-من خیلی قبلا پیشا کجا بودم؟ بعنی قبل ازینکه توی دل تو دربیام؟

تو با بقیه بچه ها پیش فرشته ها بودی. بعد که ما از خدا بچه خواستیم؛ خدا تو رو فرستاد تو دلِ من. دستِ خدا درد نکنه که تو رو واسه ما فرستاد.

* یادم آمد در جوابم گفت پس چرا من هیچی یادم نیست. منم آچمز شده گفتم چه سوالای سختی می پرسی دخترم!

 

 

بعد نوشت: به پیشنهاد جوزفین جوابهامم نوشتم. جوابهای بهتری اگه به ذهنتان رسید؛ خوشحال می شوم برایم بنویسید.

۲۳دی

 

نه می خواهی از یادت برود؛ نه می خواهی به یادت بیاید...

 

بعد نوشت: شاید " از مرض ها" عنوان مناسبتری می بود!!

 

۲۲دی

بعد از دو سه سال دوا و درمان و یک سقط ناخواسته جنین، امروز دخترشان به دنیا می آید. دیشب فهمیدم اسم بچه را می خواهند "هاله" بگذارند. با احترام به همه ی هاله ها؛ این اسم مرا یاد احمدی نژاد می اندازد. حالا اصلا مهم نیست که من چه حس شخصی ای به این اسم دارم؛ چیزی که به همم ریخته؛ اینست که هاله اسم دوست دخترِ محبوبِ پدرِ بچه است!! شک ندارم که مادرِ بچه از این موضوع بی اطلاع است. اگر قرار باشد این موضوع به کسی ربطی داشته باشد؛ من آخرین نفرم اما دستِ خودم نیست؛ یک حس همذات پنداریِ قوی  با مادر بچه، وجودم را فراگرفته است. اگر "ر" با من چنین کاری می کرد هرگز او را نمی بخشیدم. دیشب چهره ی پدر بچه را تصور کردم که یک روز که دخترش را صدا می کند؛ یادِ محبوبِ قدیمی اش می افتد و نفسِ عمیق وآه آلودی از سینه اش بیرون می دهد. 

این عادلانه نیست... خیلی هم ظالمانه است.... اینکه محصول مشترک دو نفره تان را؛ بی اطلاع شریکت؛ سه نفره بکنی !