از دنیای شخصی ام

۱۸آبان

 با لب همیشه خندان

تقیه درد می کند

با خانه همواره ویران

از لرزه خیزی تقدیر نگو

۱۷آبان

می گفت من از روی خنده قاه قاه آدمها، آنها را می شناسم.‌‌.. می گفت از صدای خنده شان می فهمم چه قدر شیطنت دارند؛ چه قدر آرامند و چه قدر مظلومند با چه قدر ظِلّ و پِلّ هستند.... 

به خودم توجه کردم دیدم من در اولین ملاقات با  آدمها، به سبک احوالپرسی، به دستها؛ چشمها؛ دندانها و سبک راه رفتنشان دقت می کنم. مثلا بعضی دندانها؛ دندانهای یک گوشتخوارند و بعضی ها دندانهای یک گیاهخوار..‌ گوشتخوار ها از نظر جنسی hot تر هستند و بد عصبانی می شوند..افراد با دندانهای گیاهخوار آرامش بیشتری دارند و بی حاشیه اند... یا بعضی دستها فارغ از ظاهر زخمت یا نازپروده شان؛ مهربانترند ؛ معلوم است که این دست اهل نوازش است یا نه ! یا مثلا یکی از چشمش مهر میریزد؛ یکی یک دنیا دیوار دفاعی... یا از راه رفتن آدمها خلقشان را حدس می زنم؛ سرحالی؛ افسردگی؛ زبر و زرنگی یا بی جانی! از سبک احوالپرسی آدمها هم تصمیم میگیرم دلم میخواهد بیشتر به آنها نزدیک شوم یا نه ....

۱۶آبان

دو نوع آزار داریم؛ یکی از سرِ نادانی، بی تجربگی و بیشعوری و یکی عمدی و از سر حقارت و رذالت...  یکی تیغ های شخصیتی اش بدون اینکه بداند؛ زخمیت می کند؛ یکی خنجر از قبل تیزکرده اش را در قلبت فرو کند ... برای من این دو آزار تا این حد متفاوتند‌‌‌‌... 

از آزارهای نوع اول راحت عبور کرده ام و می کنم اما این نوع دومی...  جای آخری اش  هنوز درد می کند ... بعد از گذشت سه چهار سال، جای تَرَکش در قلبم هنوز ترمیم نشده.‌‌..اوایل خیلی گریه می کردم ، نتوانسته بودم او را بفهمم... به مرور فهمیدم احساس حقارتش کار دستش داده .... قصد تلافی ندارم که بگویم کینه به دل گرفته ام اما سرنوشت این فرد را با کنجکاوی دنبال می کنم... می خواهم بدانم این درجه از پستی، او را به کجا می کشاند‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

۱۶آبان

درونگراها همیشه زمانی را برای تنهایی نیاز دارند. با هر تعاملی قسمتی از انرژی روانی شان تحلیل می رود و با تنهایی است که دوباره شارژ می شوند.
آن شب به شدت کلافه بودم. در مرحله بوق بوق low battery! از صبح هیچ فضایی برای خودم نداشتم و حالا که همسرم هم از سرکار برگشته بود؛ دخترم یکریز و همچنان همه درخواستهایش را از من می کرد. "ر" کلافگی ام را فهمید. گفت چرا انقدر کلافه ای؟ گفتم دلم می خواهد یک هفته به یک جای دور بروم و تنها باشم؛ بی هیچ تماسی. گفتم این کرونای لعنتی که تمام شود سیستم هتل ها در ایران چگونه ست؟ به یک زن تنها اتاق می دهند یا اجازه نامه شوهر می خواهد؟ یک لحظه احساس طردشدگی را توی صورتش دیدم اما سریع انداخت روی شوخی که زن را بدون شوهرش راه نمی دهند؛ تازه یک هفته کجا می خواهی بروی؟ بی ما؟ اصلا طلاقت می دهم! (خنده جفتمان). خیلی ملایم تر و از سر استیصال توضیح دادم که چه قدر به تنهایی نیاز دارم؛ بدون ارتباطی با هیچ آدمی! گفت پس بی اینترنت، بی موبایل! تاکید کردم اصلا بی تکنولوژی!  گفتم اصلا هر کسی یک هفته در سال باید برای خودش باشد، حتی خودت! با لبخند شیطنت آمیزی گفت پس من یک هفته خودم را می روم تایلند و با کنجکاوی نگاهم کرد. گفتم یک هفته خودت است؛ هر جا می خواهی برو، فقط دو تا دوتا کاندوم استفاده کن و با مریضی برنگرد! از واکنشم تعجب کرد. بماند که خودم هم متعجبم چطور به این راحتی از خوابیدن او با زن یا زنهای دیگر حرف زدم. از تجربه چین رفتنش توی مجردیش گفت و اینکه هیچ تمایلی به خوابیدن با زنها در آنجا احساس نکرده بااینکه توی اوج نمایلات جنسی اش بوده... گفت نمی توانم یک زن را در خیابان ببینم و بعد با او بخوابم؛ باید از قبل مدتی توی کَفَش باشم که این توی مسافرت یک هفته ای نمی گنجد!
این وسط یک دفعه دخترم گفت مامان دلت میاد بدون من بری؟ یعنی دلت برای من تنگ نمیشه؟ من تازه به خودم آمدم که اوه ! او تمام مدت حواسش به ما بوده و داشته به حرفهای ما گوش می داده..‌.  گفتم دخترم معلومه که دلم برات تنگ میشه! تازه وقتی تو بزرگ شوی من تنهایی مسافرت میروم.آن موقع خود تو هم تنهایی مسافرت می روی... نفس راحتی کشید و گفت خوب!


القصه که فعلا کرونا هست و این پیش هم بودن های به هم فشرده و بوق بوق های مکرر low battery!

۱۵آبان

با من دقیقا مثل دخترهایش رفتار می کند، و این لزوما به معنای خیلی خوب نیست...

۱۴آبان

کلی از ترامپ و بایدن و امیدواری ها و ناامیدیها و استدلال های تکراری ام نوشته بودم. پاکشان کردم. ..

حالا می خواهم اعتراف کنم یکی از بهترین کارهای عمرم، همان سه ماه کلاس رقص رفتنِ پارسالم بود..‌. 

 

پ.ن: یک عاقد پیدا بشود و به قول فهیم عطار ، گودرز را به شقایق پیوند دهد!!!

۱۳آبان

بوسیدمش و آرام زیر گوشش گفتم " وقتی بمیرم دلم برایت تنگ می شود..."

۱۱آبان

جادوی قدردانی و تشکر را اولین بار توی خانواده خودم دیدم. وقتی مادرم برای پدرم آب یا آبمیوه می آورد؛ پدرم جلوی چشم همه ما؛ دستش را می بوسید و با حظ  می گفت " دستت درد نکنه زن!" . خنده و خجالت مادرم در آن لحظه دیدنی بود. دیدن متعدد این صحنه باعث شده؛ بوسیدن دست برای من سخت که نباشد هیچ؛ خواستنی هم باشد‌. من هم یاد گرفته ام  " ر" یا دخترم که برایم دارو یا آب می آورند؛ دستشان را می بوسم. خنده آنها هم دیدنی است...

بار دومی که متوجه قدرت تشکر شدم؛ در اثر حرف استادم بود. خاطره ای تعریف می کرد. وقتی که رسید به قسمت تشکر خانمش بعد از شام رستوران؛ چهره اش از شادی منقلب شد. برای من اصلا عجیب بود که موضوعی مثل تشکر همسرش را بخواهد مطرح کند چه برسد به آن درجه از شادی!

توی تربیت دخترم همه ی تلاشم را کرده ام که قدرشناس بارش بیاورم. حتی از زمانی که زبان نکرده بود؛ وقتی کسی برایش هدیه ای می آورد از زبان او تشکر می کردم مثلا می گفتم " وای خیلی قشنگه خاله جون! دستتون درد نکنه" !. حالا دارم نتیجه اش را می بینم.؛عین همان عبارات را تکرار می کند.

برایم این الگوپذیری خیلی جذاب است. قبلا بارها در آغوشش گرفته ام و با صدای بلند گفته ام " خدایا ازت ممنونم که " ف" را به من دادی" یا گفته ام " من چه قدر خوشبختم که تو را دارم". حالا همین حرفها را تحویل خودم می دهد‌؛ تصور کن چه لذتی دارد ...

 

 

۱۰آبان

من از آنهایی ام که هیچ وقت دلم نخواسته به عقب برگردم؛ برعکس اینهایی که هی دلشان برای بچگی شان، مدرسه شان، دانشگاهشان و ... تنگ می شود.

من اصولا اهل خاطره بازی نیستم. نمی دانم بقیه چطور انقدر گذشته به نظرشان بی نقص می آید؟ من گذشته را با همه نقص هایش به یاد دارم. 

 تنها گذشته ای که تا به حال  دلم خواسته بهش برگردم؛ دوران قبل از کروناست ... 

۰۷آبان

هیچ وقت بی رحمی رو که در پس یک نوازش نهفته است؛ حس کردید؟ فکر می کنید که نوازش آدمها رو بهم نزدیک می کنه؟ نه، آدم ها رو از هم جدا می کنه، اعصاب خرد کنه. فاصله ای بین کف دست و پوست به وجود می آد، در پس هر نوازشی دردی هست، درد اینکه نمی شه واقعا به هم رسید. نوازش سوء تفاهمیه بین تنهایی که می خواد خودشو نزدیک کنه و تنهایی که می خواد بهش نزدیک شن... اما فایده ای نداره... هر چه بیشتر به هیجان میاید؛ بیشتر دور میشید...آدم فکر می کنه داره تن کسی رو نوازش می کنه در حالی که داره سر زخمو باز می کنه ...

 

نوای اسرار آمیز/ اریک امانوئل اشمیت