از دنیای شخصی ام

۱۷مهر

لعنتی چرا حتما باید دور باشی که ابراز کنی دوست داشتنم را ...

لعنتی چرا حتما باید دلتنگی ات را بچشم تا مرد احساساتی درونت را نشانم بدهی...

 

 

هیچ می دانی تویِ لعنتیِ آنتی رمانتیک را به سبک رمانتیکترین داستانها می خواهم؟!

 

 

 

۱۷مهر

چشم در مقابل چشم

دست در مقابل دست

لب در مقابل لب

عادلانه قصاصت می کنم

دل در مقابل دل

۱۷مهر

بر جای جای تنت 

بوسه می زنم

چون زائری که 

ضریح امامش را ...

 

۱۶مهر

پاشنه آشیلت کجاست

تیری نه!

می خواهم سپر شوم...

 

۱۶مهر

بوسیدن و بوییدن همزمان

وقتی که توی آغوشش تو را می فشرد ...

۱۵مهر

دخترم که بد اخلاقی می کند؛ یا گرسنه است؛ یا خوابش می آید یا جایی از بدنش درد می کند. بد اخلاق که می شود، دانه دانه اینها را با او چک می کنم. رفع که می شود دوباره دختر شیرین زبان دلربای همیشگی می شود.

بزرگتر که می شویم اما اوضاع پیچیده تر می شود؛ هم تعداد چک کردنی ها بیشتر می شود و هم رفع کردنشان دشوارتر...

چک کن:

دلتنگ شده ای؟

عشقی که خواسته ای؛ دریافت نکرده ای؟

ترسیده ای؟

او که نباید نادیده ات گرفته است؟

درک نشده ای؟

هورمونهایت به هم ریخته است؟

قَدرت را ندانسته اند؟

ناکام شده ای؟

دلت تنهایی می خداهد؟

 خسته شده ای؟

خرابکاری کرده ای؟

در حقت بی عدالتی شده؟

یک مرگیت هست که نمی دانی اسمش چیست؟

.

.

‌.

تازه اگر بلدی؛ رفعش کن...

۱۵مهر

از تنهایی

آبستن آشوبم...

 

۱۴مهر

بدون شک، لذت دوش آبگرم در هوای سرد؛ یا وقتی که سردمه، جزو پنج تا لذت اول من تو این دنیاست!

۱۴مهر

تازه فهمیده ام ؛ من به دوستت دارمِ ساده قانع نیستم! 

ازقضا من همان برونریزیِ پرشورِ هیجاناتِ عاشقانه را طالبم...  

۱۳مهر

مثال یک مهمانی را زده است. دو مرد در یک مهمانی با هم ملاقات می کنند. مرد عینکی برای اینکه سر صحبت را با تازه وارد باز کند؛ ازو می پرسد چه کاره است. تازه وارد همراه همسرش به مهمانی همکاران او آمده است؛ در حالی که ترجیح میداد در خانه بماند و استراحت کند. او به این مهمانی ها علاقه ندارد. از نظر او همکاران همسرش، خسته کننده اند.
این مرد به خاطر بالا آمدن از پله ها از نفس افتاده و قلبش تند می زند، از همسرش به خاطر اجبار او به آمدن عصبانی است، ویژگی ذاتی او اینست که در ملاقات های جدید منتظر حمله است، و رفتار عادتی او اینست که اول حمله کند و برتری خود را ثابت کند، نیاز او اینست که خشم و اضطرابش را کاهش دهد و قاطع و شایسته به نظر برسد، باوری که دارد اینست که این هم یک روشنفکر عینکی دیگر است که همیشه آدم های زحمتکش را تحقیر می کند.
همه اینها باعث می شود در جواب آن مرد عینکی سینه جلو داده و در حالی که روی صورت مرد عینکی خم شده است؛ بگوید: من برای زندگی کار میکنم؛ شما چه کاره اید؟

این حکایت خیلی از مراودات روزمره ماست... واکنش و قضاوت دیگران در مقابل ما؛  تقریبا ربطی به ما ندارد !