از دنیای شخصی ام

۰۸شهریور

دخترم خواب بود. به پهلو خوابیده بود و دستش زیر صورتش بود. "ر" نگاهش کرد و ناخواسته لبخندی روی صورتش نشست. دیدم که اشک شوق توی چشمایش آمده..‌.  اولین بار نیست که وقتی دخترمان را نگاه می کند؛ اشک شوق توی چشمهایش می آید. شاید هفته ای یکبار این اتفاق می افتد..‌
یک حس دوگانه ای دارم.‌‌.. هم بی نهایت خوشحال می شوم ؛ هم حسودی ام می شود که چرا به من از این نگاه ها نمی کند ...
 کسی چه می داند ...‌ شاید وقتی من هم خوابم؛ به من هم از این نگاه ها می کند...

 

 

 دو سه روز پیش، وقتی از او پرسیدم تو کی خوشبختترین بودی؛ گفت توی بیمارستان،  وقتی برای اولین بار دخترمان را دستش داده اند... گفت دست و پایش تکان می خورد؛ سالم بود؛ و من با خودم فکر می کردم این موجود؛ از منه !

۰۷شهریور

گویا این جمله از گوته است: 

" دوستت دارم؛ آیا به تو ربطی دارد؟"

 

از نظر من دقیقترش اینست: 

" دوستت دارم و این هیچ ربطی به تو ندارد!" 

۰۵شهریور

دوباره کتاب طرحواره درمانی را گرفته ام دستم.

آنجایی که دارد شرح بالینی طرحواره طرد و بریدگی را می دهد؛ 

نوشته است چنین افرادی انتظار دارند؛ نزدیکترین افراد خود را از دست بدهند؛ چه به علت بیماری؛ چه مرگ و چه به خاطر یک نفر دیگر! اینجایش انگار شرح حالی از من است!!

نوسته است برخی از این افراد برای جلوگیری از درد ناشی از فقدان غیر قابل اجتناب؛ از برقراری روابط صمیمانه اجتناب می کنند.

نوشته است این افراد به طور ناهوشیار افراد مهم زندگی خود را به گونه ای انتخاب می کنند که به احتمال زیاد آنها را رها کنند و اغلب در قبال چنین افرادی دچار عشق های آتشین می شوند!

در کتابی دیگر که در همین زمینه خوانده بودم؛ نوشته بود وقتی نمره جذابیت فردی از صفر تا ده ؛ برای شما، نه یا ده باشد، به احتمال زیاد آن فرد دارای ویژگی های منفی والدین شماست.. اشاره کرده بود معمولا در چنین شرایطی یک کشش جنسی زیاد وجود دارد!

 

بدبخت نیست این آدمیزاد؟

 

۰۵شهریور

نوشته است هر آدمی بالاخره یک روز؛ خوشبخترین آدم روی زمین بوده است... دارم توی روزهای خوشم؛ دنبال آن روزی می گردم که خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم ....

پیدایش کردم!

۱۶ ماهگی دخترم بود! بالاخره راه افتاده بود. برای اولین بار با او تا مغازه سر کوچه می رفتم؛ در حالی که خودش تاتی تاتی می آمد! خوب یادم هست سرخوشی ام را ، انگار روی ابرها بودم. همه چیز سر جایش بود. عشقم را داشتم؛ زندگی دلخواهم را؛ و حالا دختر کوچولوی زیبایم را که بالاخره با چند ماه تاخیر؛ کنارم راه می رفت ... آره ؛ من آنروز خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم...

۰۴شهریور

فاصله سنی پدر و مادرم زیاد بود؛ چه برسد به فاصله سنی من که فرزند آخر خانواده ام با پدرم!!   پدرم مرد خوبی بود. دوستش داشتم؛ دوستم داشت ولی در دسترسم نبود. صبح زود سر کار می رفت و وقتی باز می گشت؛ انقدر خسته بود که باید حواسمان را جمع می کردیم ؛ سر و صدا نکنیم که مزاحم خوابش بشویم.
از نوازش هایش خاطره دارم؛ ازینکه موهایم را شانه می کرد و می بست و می بافت و قربان صدقه نرمی اش می رفت هم زیاد خاطره دارم... پارک هم مرا می برد؛ شاید بیش از بقیه بچه هایش.‌‌‌.. اما یاد ندارم که از او حمایتی خواسته باشم.... ازینکه بروم توی بغلش گریه کنم و بگویم دوستم توی مدرسه فلان کار را کرد...
متشرع نبود ولی عارف مسلک بود... دیدگاه عاشقانه و آسانگیری که از خداوند دارم؛ یادگار اوست...
عشق و صمیمیت واقعی را با او تجربه نکردم؛ علاقه و احترام را چرا.... این موضوع گاهی توی روابط بزرگسالی ام؛ ناهوشیار سرباز می کند...  یک آن؛ خودم را غوطه ور در اشتیاق و اشک و درد پیدا می کنم و بعد که آرام می شوم، تازه می فهمم از کجا خورده ام ...
 

۰۴شهریور

بعضی نوشته های وبلاگ قبلیم

۰۴شهریور

 

عجب نعمتی ست این دل آرامی ...

 

توی احوالپرسی های دوستانه؛ غیر از خوبی؛ چطوری و رو به راهی، باید " دل آرامی؟" را هم اضافه کرد...

 

خوبم

شکر  ایزد که دل آرامم..‌.

۰۴شهریور

توی دو ماه گذشته؛ با اینکه مراقب خورد و خوراکم بودم و هر روز فعالیت بدنی هم داشتم؛ یک کیلو و نیم چاق شدم !! گفتم لابد کم کاری تیروئید گرفتم؛ رفتم یک چک آپ کامل آزمایش خون و ادرار انجام دادم‌.  حتی سونوگرافی رحم و تخمدان هم انجام دارد که مبادا کیست داشته باشم. سالم بودم خدا رو شکر.‌‌.. 

 

تنها علتی که می ماند؛ کم خوابی و بد خوابی این مدت است...

 

الان شصت و سه کیلو و نیمم. ۹ سال پیش؛ موقع ازدواجمان ۵۸ کیلو بودم. وقتی نه ماهه باردار بودم شدم ۷۲ کیلو. موقع یک سالگی دخترم ۶۲ شدم. از آن موقع به بعد بین ۶۰ تا ۶۲ در نوسان بودم. 

می خواهم ۶۰ کیلو بشوم . تاریخ امروز و وزنم را توی نوت موبایلم ذخیره کردم. کالری شمار کرفس را هم نصب می کنم؛ ببینم ماه دیگر این موقع چه کرده ام...

 

الان هم وزنم نسبت قدم متناسب است؛ اما ترسیده ام... از سی سالگی به بعد فهمیدم رعایت نکنم؛ قابلیت چاقی دارم. 

۰۳شهریور

 

یکی از دوست داشتنی ترین صداهای عالم برای من

ناله های لذتش است

موقع ارگاسم

 

 

پ.ن: حاصل بی خوابی دیشب؛ غیر ازین سر سنگین؛ شد پست های امروز!

 

۰۳شهریور

دخترم!

امیدوارم دور و برت پر بشود از آدم های رو راست و بی شیله پیله... اگر چنین فردی به پستت خورد؛  مثل مهر بگذار و مثل تسبیح برش دار.... اگر کسی را پیدا کردی که اهل بازی دادن نبود؛ طوافش کن...